مشاعره با حرف ا

moh@mad · 15/5/23

Niloofar.r گفت:
از همان دست که دادی، به تو برخواهد گشت
جگرِ خون‌شده‌ام، خون‌جگرت خواهد کرد!

از دورویی تلخ تر در کام اهل عشق نیست
تا دلت با من دورنگی کرد شیرین شد فراق

کافرم در دیده زاهد ولی در دین عشق
آفرین بر کفر باید گفت و نفرین بر نفاق

*NiLOOFaR* · 15/5/23

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می‌کنی
خاری به خود می‌بندی و ما را ز سر وا می‌کنی

moh@mad · 15/5/23

Niloofar.r گفت:
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می‌کنی
خاری به خود می‌بندی و ما را ز سر وا می‌کنی

از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را

اول غم عشق این همه دشوار نبودهست
دوران تو نو ساخته آیین جفا را

*NiLOOFaR* · 16/5/23

از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

moh@mad · 17/5/23

Niloofar.r گفت:
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

این منم در صحبت جانان که جان می‌پرورم
گر به خوابش دیدمی هرگز نگشتی باورم

دیده می‌مالم که نقش دوست است این یا خیال
صورتش تا بیش می‌بینم در او حیران‌ترم

*NiLOOFaR* · 18/5/23

ازین دریا که غرقِ اوست جانم
بُرون جَستم ولیکن در میانم

بسی رفتم درین دریا و گفتم
گشاده شد به دریا دیدِگانم

*NiLOOFaR* · 18/5/23

اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه کاخ تو را خاک می‌کند ستم است

*NiLOOFaR* · 18/5/23

از تابش آن کوره، مس گفت که زر گشتم
چون گشت دلش تابان زآن آتش نیکوفر

کوه‌ها باهَمند و تنهایند
همچو ما باهمانِ تنهایان... .

moh@mad · 18/5/23

Niloofar.r گفت:
از تابش آن کوره، مس گفت که زر گشتم
چون گشت دلش تابان زآن آتش نیکوفر

کوه‌ها باهَمند و تنهایند
همچو ما باهمانِ تنهایان... .

ای خوشا روزی که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم

گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم

مولانا

*NiLOOFaR* · 18/5/23

آن سست وفا که یار دل‌سخت من است
شمع دگران و آتشِ رخت من است

ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف
جرم از تو نباشد گنه از بخت من است

سعدی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی اقلیم جادوگران

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی اقلیم جادوگران

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی اقلیم جادوگران

مدیر آزمایشی اقلیم جادوگران

مدیر آزمایشی اقلیم جادوگران

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی اقلیم جادوگران

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین