مشاعره با حرف ا

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
آه اگر دست دل من به تمنا نرسد
یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد
غم هجران به سویت‌تر از این قسمت کن
کاین همه درد به جان من تنها نرسد

آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است

moh@mad · 12/3/23

POURIA گفت:
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است

اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست
توابر در او کش که به جزخصمِ قمر نیست

ای خشک درختی که در آن باغ نرسته‌ست
وی خوار عزیزی که دراین ظلِّ شجرنیست

Morad · 29/3/23

از عشق من به هر سو در شهر، گفتگويي ست

من عاشق تو هستم، اين گفتگو ندارد

moh@mad · 29/3/23

Morad گفت:
از عشق من به هر سو در شهر، گفتگويي ست

من عاشق تو هستم، اين گفتگو ندارد

امدم تا که مگر عشق به خلوت ببرم
من که در خولت خود جز تو ندارم که نشد
امدم غنچه لـ*ـب های تو را شعر کنم
یک دل خسته به دستت بسپارم که نشد

Morad · 29/3/23

از مکافات عمـل غافل مشو

گندم از گندم بروید جو ز جو

moh@mad · 30/3/23

Morad گفت:
از مکافات عمـل غافل مشو

گندم از گندم بروید جو ز جو

انگشت به لـ*ـب مانده ام از قاعده‌ی عشق
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم

niloofar.H · 11/5/23

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

*NiLOOFaR* · 14/5/23

امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

*NiLOOFaR* · 14/5/23

ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت

*NiLOOFaR* · 14/5/23

از همان دست که دادی، به تو برخواهد گشت
جگرِ خون‌شده‌ام، خون‌جگرت خواهد کرد!

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی