
- عضویت
- 25/7/18
- ارسال ها
- 341
- امتیاز واکنش
- 4,870
- امتیاز
- 228
- سن
- 26
- محل سکونت
- ساری
- زمان حضور
- 6 روز 15 ساعت 5 دقیقه

نویسنده این موضوع
من و میلاد این دفعه خیلی آرومتر راه میرفتیم. دیگه کاملاً فراموش کرده بودم که ساعت از دوازده شب هم گذشته و همهجا تاریک و ساکته. جفتمون اونقدر سرگرم صحبت درمورد حاج مرتضی شده بودیم که فقط سایهی بابا تونست حواسمونو پرت کنه!
- بابا! هنوز بیداری؟
- منتظر تو بودم!
بابا از سایه وارد روشنایی شد و ابروهاشو واسم بالا انداخت! برای اینکه فکر...
- بابا! هنوز بیداری؟
- منتظر تو بودم!
بابا از سایه وارد روشنایی شد و ابروهاشو واسم بالا انداخت! برای اینکه فکر...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان سایهی من | Zahra Bagheri نویسندهی انجمن رمان ۹۸

رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
