خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
یهو یه لگد خورد به زانوم و مهرداد گفت:
- چقدر این‌جوری مسخره به نظر میاد نه؟
- نه! کور می‌شی ببینی یه دفعه بدون فحش با کسی حرف می‌زنه؟
- نخیر کور نمی‌شم، ولی جون خودت این حرفا بهش نمیاد!
- به جون خودت، حرف نزن تا کارم تموم شه.
- تو که بیست و چهار ساعته پای نمازی، می‌میری دو دقیقه به حرف برادرت گوش بدی؟
- الان تو داری حرف می‌زنی؟
- تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، Essence، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
خداروشکر مهرداد از ترس اینکه بابا بفهمه تا این مراحل عمیق پیش رفته دیگه چیزی نگفت و رفت تو اتاقش. قبلشم یه نیشگون از پام گرفت که قطعاً درد داشت! می‌دونستم که تهدید منم نمی‌تونه آدمش کنه، ولی بهتر از این بود که هر دفعه با این حرفا منو عصبانی کنه، دیگه ترجیح می‌دادم از کثافت کاریش خبردار نشم!
- میلاد!
صدای بابا منو از فکر و خیال و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، Essence، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- این پیچ و دور بزن!
همون‌جوری که بابا گفت پیج روبه‌روم و دور زدم و بعدش با چشمایی که به زور باز می‌شد به نیم رخش نگاه کردم.
یه ذوق خاصیو تو صورتش تشخیص می‌دادم، واسم تازگی داشت؛ اما یه جورایی طبیعی هم بود، شاید اگه منم بعد از بیست و چند سال برمی‌گشتم به خونه‌ی پدری که توش به دنیا اومده و بزرگ شده بودم همون‌قدر از برگشتن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، Essence، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
البته این فکر درست پیش نرفت چون چرخا روی سنگ‌ریزه‌های جاده صدای بدی ایجاد می‌کردن که می‌تونست کل روستا رو از خواب بیدار کنه، واسه‌ی همینم ناچار شدم چمدون و بلند کنم و به طرف در ببرم.
تو همین تقلا‌ها و نگاهی که تو هوای گرگ و میش به دور و اطرافم می‌نداختم یهو متوجه شدم چند نفر با چادرای مشکی دارن می‌رن تو حسینیه!
ابروهام از شدت تعجب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، Essence، YeGaNeH و 4 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- فعلا که زوده واسه این حرفا مهدی جان، من می‌گم الان بچه‌ها استراحت کنن تا بعد، خودتم خسته‌ای.
بابایی که اینو گفت صدای نفس راحت برادرا رو شنیدم.
- بیاین این‌جا باباجون، دخترم زحمت کشیده واستون رخت‌خواب انداخته، بیاین این‌جا استراحت کنین.
بابایی با دست پسرا رو به طرف هال راهنمایی کرد، منم رفتم کنار تا اون دوتا برای رد شدن از سکو جا کم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، Essence، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- الو میلاد؟ کجایی تو؟ از صبح دارم بهت زنگ می‌زنم!
- علیک سلام. ببخشید تا همین نیم ساعت پیش خواب بودم. بابا گفت زنگ زدی.
فکرکنم پگاه فهمید این موضوع خیلیم واسم مهم نبود چون سریع گفت:
- نمی‌شد همون دیشب بهم بگی دارین می‌رین؟ اصلا چی‌شد پدرت یه‌دفعه یاد دهاتش افتاد؟!
بدون اینکه چیزی بگم تکیه دادم به دیوار پشت خونه. یهو چشمم خورد به یه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، Essence، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- تو آدم بشو نیستی، چه‌جوری تونستی دوباره برگردی تو این خونه؟ یادت رفته اون شب چیا دیدیم؟
- نه، یادم نرفته، متأسفانه قرارم نیست یادم بره، ولی اگه شده باهاشون کشتیم می‌گیرم تا همین‌جا بمونم!
تو قیافه‌ی ترانه عجب سیریشی خاصی بود؛ اما واسه من مهم نبود. حالا که فهمیده بودم پسر حاجی هیچ کاره‌ست دیگه تصمیم قطعی واسه موندن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، YeGaNeH، Essence و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
بابا که سوار ماشین شد طبق مسیری که گفته بود راه افتادم طرف باغستون. مهردادم از پشت ماشین با صدای شکستن تخمه رو اعصابم خط می‌کشید!
همه آروم و ساکت بودیم؛ اما مغز من پر بود از حرفایی که باید به یکی می‌زدم، دردایی که از قلبم بیرون می‌ریختم... و واقعاً کاش آسون بود. کاش می‌شد برای پدری که ادعای بی‌احساس بودن داشت و برادری که همیشه حواسش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Della࿐، YeGaNeH، MaRjAn و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- خب دیگه دیر شد، یه سر به رودخونه هم می‌زنیم و بعد برمی‌گردیم.
همین‌که خواستم پشت بابا راه بیوفتم مهرداد محکم دستمو گرفت.
- رودخونه واسه چی؟ مگه اونجام سهم ارث ماست؟!
- سهم ارثت نیست ولی خوشگله، ببینیش پشیمون نمی‌شی، همین راه و مستقیم می‌ریم.
بابا دوباره جلوتر از ما راه افتاد. وقتی دور شد مهرداد زیر لـ*ـب غرغر کرد:
- من می‌تونستم تو یه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Della࿐، ~MobinA~، MaRjAn و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- دیگه کم کم داشتم عصبانی می‌شدم.
- بدت نیاد ولی توهم خیلی لی‌لی به لالاشون می‌زاری!
- نمی‌تونم که بهشون بی‌احترامی کنم، تا الان کلی کمکم کردن.
تازه پنج دقیقه بود که بابایی و زنش رفته بودن اونم با اصرار من که گفتم ترانه پیشم می‌مونه. قشنگ متوجه بودم که اکرم چند بار تو گوش شوهرش پچ‌پچ کرد درمورد این‌که پسر حاجی و بچه‌هاشم قراره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: ~MobinA~، Della࿐، YeGaNeH و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا