خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- رفت؟
- آره رفت، ببینم، تو چه پدرکشتگی با این بچه داری؟
ترانه با پوزخند گفت:
- بچه؟ تو هم حالت خوب نیستا!
درحال درآوردن مانتوم گفتم:
- تو هنوز دچار این توهمی که کمال عاشق منه؟
- توهم نیست عزیزم، تو هم اگه چشماتو باز کنی می‌تونی خیلی چیزا رو بفهمی!
ترانه چند تا دفتر و کتاب و انداخت رو زمین و خودشم نشست و مشغول شد.
کلافه از بحث با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~MobinA~، -FãTéMęH-، YeGaNeH و یک کاربر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مامان بی‌خیال نمی‌شد مینی، باورکن خودمو کشتم تا قبول کرد تنها بیام. تازه تهشم نشست به گله که دخترم نمی‌خواد من باهاش جایی برم! حالا بابا هم مشکوک که چرا می‌خوای تنها بری و این حرفا. دیگه جونم واست بگه که جونم دراومد تا رازت و امن و امان نگه دارم! خب حالا تو بگو، چه خبر از جنای عزیز؟ خوبن؟!
- خوبن، سلام دارن خدمتتون!
نمی‌دونم چندمین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: ~MobinA~، -FãTéMęH-، YeGaNeH و یک کاربر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
مثل دیوونه‌ها رانندگی می‌کردم! اصلاً نمی‌فهمیدم کجا می‌رم! همه‌ی کوچه پس کوچه‌ها هم خلوت بود و تازه وقتی به یه زمین خالی رسیدم متوجه شدم که از کوچه‌ی خودمون رد شدم!
نفسم بالا نمیومد، جوری که انگار تو مسابقه‌ی دو شرکت کرده بودم. انگار با همه‌ی وجود می‌خواستم برنده‌ی مسابقه باشم و حتی با وجود نفس‌تنگی شدید بازم دویده و حالا برنده شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
به محض خارج شدن از خونش یه نگاه به میلاد، بعد یه نگاه متعجبم به من انداخت و یهو بدون هیچ سلام و علیکی گفت:
- تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟!
عجب دورویی! این سوال و که من باید ازت بپرسم. تو دم باغستون چه غلطی می‌کردی آخه؟
برخلاف خودش، ادب و نزاکت به خرج دادم و اول آروم بهش سلام کردم؛ اما همین که اومدم شروع کنم به حرف زدن میلاد دوباره پرید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- میلاد، بین اون همه حدیث کسی نگفته پروندن زن داداش آینده چه گنـ*ـاه بزرگیه؟
تو حیاط بودیم و هوا تاریک شده بود. چون فضای آشپزخونه دلگیر و خفه بود داشتم اون‌جا و کنار شیر آب وضو می‌گرفتم. مهردادم طبق عادت گیرم انداخته بود و هی می‌گفت چون تو با دخترا صحبت نکردی همه چی بهم خورد!
- آخه به من چه ربطی داره این قضیه؟ اگه تو نمی‌تونی با بقیه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ترانه من دارم می‌رم، اگه هنوز مطمئنی می‌خوای باهام بیای...
- یه دقیقه وایسا، حواسم و پرت نکن!
- بابا یه ساعته یه لنگه پا ایستادم این‌جا، این پسره نیم ساعت پیش گفت پنج دقیقه دیگه می‌رسم!
ترانه ریملشو آورد پایین و با تعجب پرسید:
- یعنی الان دم دره؟
- بله! ولی جهت اطلاع اون‌قدر با شخصیته که به روی خودش نمیاره.
اینو که گفتم ترانه که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
از جایی که من ایستاده بودم به بچه‌ها دید نداشت، تنها چیزی که می‌دیدم سرشون بود. جدا از اون، هیچ صدایی هم ازشون درنمیومد.
خب شما که همش درحال فک زدنین الانم حرف بزنین دیگه!
اون سکوت بیشتر منو می‌ترسوند. مونده بودم میلاد چرا انقدر خونسرده و توجه نمی‌کنه که الان دقیقاً تو دل جنگلای شمالیم، هوا تاریکه و محض رضای خدا یه دونه ماشینم رد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
برخلاف تصور من، اتاقی که واردش شدم اصلاً ترسناک یا شکل و شمایل خاصی نداشت.
یه فضای ده، دوازده متری بود که با چندتا لامپ بزرگ کاملاً روشن شده بود و یه موکت ساده هم زمینشو پوشونده بود. هیچ وسیله‌ی خاصیم تو اتاق وجود نداشت.
- سلام. بیا دخترم، در و ببند بیا این‌جا بشین!
با یه صدای ناشناس، در اتاق و به آرومی رو به چشمای کنجکاو دوستام و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
خوشبختانه بابا و مهتاب تو حیاط نبودن؛ اما همین‌که دروازه پشت سرم بسته شد مهرداد با نیش باز بهم گفت:
- برو که حکم اعدامت اومد!
- زهرمار! به جای این حرفا برو وسایلتو جمع کن.
- پشت تلفن مهربون‌تر بودی!
- حالا مهربون‌ترم می‌شم، فعلاً برو گمشو تو اتاق!
- اتاق چیه؟ من می‌خوام کبابمو بخورم، بعدم من مزاحم جلسه‌ی پدر دختری نمی‌شم، فقط اگه کمکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای خدا عجب غلطی کردم. فکرکنم این غرور لعنتیم یه روزی بدجوری پاچمو می‌گیره. خب دیوونه وقتی شجاعتشو نداری بگو ندارم!
- ببخشید مینا خانوم من، امشب ناخواسته حرفای پدرتونو شنیدم!
اولش متوجه نشدم میلاد داره از چی حرف می‌زنه؛ اما کم‌کم که دوزاریم افتاد با خودم گفتم: آره جون خودت حتماً هم ناخواسته بود!
- منظورتون قضیه‌ی برگشتنمه؟
- بله،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا