خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
هوا هنوز تاریک نشده بود؛ اما چراغ سکو به لطف خودم روشن بود و خونه کمتر حس تونل وحشت می‌داد. دروازه‌ رو بستم و رفتم تو. واسه پنج دقیقه استراحت داشتم له‌له می‌زدم! کیفم و از شونم آوردم پایین و تندتر راه افتادم طرف سکوی قدیمی خونه که قدمای تندم با تشخیص چیزی یهو متوقف شد.
هاج و واج مونده بودم، اگه تو روز روشن وسط حیاط نبودم شک می‌کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، YeGaNeH، مبینا زارع و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- تو دیگه چجوری آدمی هستی دختر؟ طرف این بلاها رو سرت آورده تو گرفتی خوابیدی؟
ای لعنت! من موندم کی اینو خبردار کرد! از وقتی اومده بود یه ریز داشت کنار گوشم حرف می‌زد! اول که اومد اونقدر کوبید به در تا بیدار شدم، حالا هم که داشت به زور منو می‌برد تو حیاط تا جواب مامورا رو بدم.
درحالی که چشمام از خواب باز نمی‌شد، ترانه کشون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، YeGaNeH، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه ساعت بعد سروکله‌ی طوبی خانومم پیدا شد. به قول خودش رمزی هم زنگ زد تا حواسمون جمع باشه. خودم رفتم و در و باز کردم و خوبیش این بود که به جای آقا سینا، کمال و دیدم که از توی اتاقک سرشو واسم تکون داد و منم با کمال میل واسش دست تکون دادم!
- زیاد بهش رو نده مادر، بالاخره جوونه، مردم و که خودت می‌شناسی!
طوبی یه اشاره به کمال کرد و اومد تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، Tiralin، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- دیشب تا چند بیدار بودی که این شکلی شدی؟
- مینا بیخیال! همین‌جوریشم دوست دارم به زمین و زمان فحش بدم، روزی ده بار می‌گم چه غلطی کردم معلم شدم!
- آخه واسه چی؟
- سوال داره؟ همین‌که مجبوری از صبح زود با بچه‌ها سر و کله بزنی خودش کلی رو اعصابه.
با دست کتونیای تمیزمو پام کردم و گفتم:
- خب هنوزم که دیر نشده، می‌تونی یه شغل دیگه انتخاب کنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، YeGaNeH، Tiralin و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
اون لحظه‌ام که مدرسه تقریباً خلوت شده بود، باید سریع دور می‌زدم و قبل از خفت شدن برمی‌گشتم خونه! با این تصمیم یه قدم رفتم عقب؛ اما همین که حتی به برگشت فکر کردم یهو متوجه شدم که اون توپ آبی هم بیشتر و بیشتر قل خورد! انگار یکی با پا هلش می‌داد سمتم و بعد به طور ناگهانی با یه شتاب عجیب و غریب محکم خورد به نوک تیز کتونیام و هم زمان یه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، YeGaNeH، Tiralin و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
به به! خانوم خانوما قبل از من رفته بودن تو خونه، خیلی ریلکس داشتن تو آشپزخونه واسه خودشون چایی می‌ریختن و وقتی منو دیدن سریع پرسیدن:
- چی می‌گه این پسره؟!
- پسره چیه، کمال! بعدشم خودت شنیدی که چی گفت‌.
- آره شنیدم ولی چرت و پرت هاشو باور نکردم!
رفتم تو هال و لباسامو درآوردم و گفتم:
- دقیقا کدوم قسمتش و باور نکردی؟
- همه‌ی قسمت هاشو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، YeGaNeH، -FãTéMęH- و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمال به محض ورود با چشمای گشاد به اطرافش نگاه کرد؛ اما ترانه بلافاصله اومد سراغ من که دستمو روی سرم گذاشته بودم! هی ازم می‌پرسید چی شد؟ چی بود؟ کی در هال و بست؟ ولی من تا پنج دقیقه حتی نتونستم سرمو از بـ*ـغلش بیرون بیارم. محکم بازوی لاغرشو گرفته بودم و ول نمی‌کردم!
با اینکه حالا دیگه حضورشون باعث شده بود هر انرژی و حضور منفی از بین بره؛...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، YeGaNeH، -FãTéMęH- و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- نگفتی چرا کلاست و نرفتی مادر؟ چیزی شده؟ حالت بده؟
بد؟! کاش می‌شد به حالی که داشتم گفت بد! تمام شب و کابوس دیده بودم! بارها سایه‌ای روی دیوار منو از جا پرونده بود و طوبی خانوم و از خواب و خوراک انداخته بود. سه بار کربلایی بیچاره به‌خاطر من کل حیاط خونشونو گشت و بالاخره هممون دم اذان صبح خوابمون برد. دیگه حتی روم نمی‌شد تو چشم شوهر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: مبینا زارع، Della࿐، YeGaNeH و 3 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- دستتون درد نکنه!
یه لبخند به زن مسنی که ازم پذیرایی می‌کرد زدم و یه چایی معطر از توی سینی استیل توی دستش برداشتم. وقتی یکم سر جام جا‌به‌جا شدم نگاهم افتاد به پریسا که از پشت ستون خونه نگاهم می‌کرد! همین که چشم تو چشم شدیم سریع دوید تو اتاقش. موقع دویدن صدای خندش و شنیدم و خودمم لبخند زدم.
یهو متوجه شدم بابایی هم مثل عاشقا زل زده بهم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، YeGaNeH، -FãTéMęH- و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
340
امتیاز واکنش
4,866
امتیاز
228
سن
26
محل سکونت
ساری
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای زنگ تلفن که بلند شد فوراً به مهرداد نگاه کردم. طبق معمول توجهی نکرد، انگار اصلا صدایی نشنید!
همون‌جوری که تسبیحم بین انگشتام می‌چرخید با دست به پاهاش زدم!
لم داده بود روی مبل و پاهای درازش باز بود، نگاهشم از گوشیش برنمی‌داشت.
- پاشو! پاشو ببینم!
مهرداد جوابمو نداد فقط زیر لـ*ـب غر زد، وقتی اینجوری غرق صفحه‌ی موبایل می‌شد می‌تونستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سایه‌ی من | Zahra Bagheri نویسنده‌ی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، YeGaNeH، Tiralin و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا