خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
روز اول کار جدیدم چندان هم آسان نبود؛ گل‌های باغچه‌ی بزرگ عمارت خیلی وقت بود که هرس نشده بودند و از صبح مشغول مرتب کردنشان بودم.
خستگی از سر و رویم می‌بارید و لباس‌های تنم بخاطر تعرق زیاد کامل به تنم چسبیده بودند.
خسته نفسی کشیدم و قیچی را به گوشه‌ای پرت کردم که صدای عجیبی ایجاد کرد؛ مثل صدای برخورد به یک چیز فلزی!
مبهوت راهم را به آن سمت کج کردم و تندتند خاک‌ها را کنار زدم.
جعبه‌ای فلزی زیر کمی خاک مدفون شده بود که مشخص بود با عجله آن‌جا پنهان شده و زیاد برای پیدا کردنش اذیت نشدم.

ادامه‌اش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MēLįKąღ، Tiralin، daryam1 و 3 نفر دیگر

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
به خودم که آمدم جلوی خانه‌اش بودم!
جایی که کاملا بی‌اختیار و بدون اراده به سمتش کشیده شدم و یهو خودم را آن‌جا دیدم.
نگاه از در زنگ زده‌ی خانه گرفتم و با قدم‌های نامطمئن از ماشین پیاده شدم.
هنوز هم برای رفتن مطمئن نبودم و قدم‌هایم سست بودند، اما پای برگشت هم نداشتم.
زنگ بلبلی را فشردم و دم عمیقی گرفتم، اما با شنیدن صدایش که بلند "کیه" را گفت، بازدمم در سـ*ـینه‌ام حبس و خشک شدم.


ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: MēLįKąღ، Tiralin، daryam1 و 3 نفر دیگر

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
حرفش را که می‌شنوم سرجایم خشک می‌شوم.
فقط سه نفر این راز را می‌دانستند و مطمئنا او جزو این افراد نبود، اما از کجا این را می‌دانست؟
اخمی کردم و پرسیدم:
- تو اینو از کجا می‌دونی؟
- مجبور نیستم بهت توضیح بدم!
غرشی کردم و قدمی به سمتش برداشتم و گفتم:


ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: MēLįKąღ، Tiralin، daryam1 و 3 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,931
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
با شک و تردید انگشتم را به روی آیکون سبز موبایل می‌گذارم،‌ اما آن را برنمی‌دارم. مردمک‌های لرزانم اسم بالای صفحه را هدف گرفته‌اند و تردید همچون خوره روح‌ و روانم را می‌خورد و نمی‌دانستم کار درست چیست؟
بلاخره با نفس عمیقی انگشتم را برمی‌دارم و با جویدن لبانم منتظر جواب می‌شوم و به محض پیچیدن صدایش به جای بوق تلفن، نفسم می‌رود و در جا خشکم می‌زند:
- ...

ادامه‌ش رو‌ تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MēLįKąღ، Della࿐، Tiralin و 2 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,931
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
به زمین خاکی چنگ می‌زدم و تن بی‌جانم را به جلو می‌کشاندم. تمام لباس‌های سبز لجنی‌ام از خون و خاک رنگین شده بودند و درد تا مغز استخوانم نیز رسیده بود، اما برای زنده ماندن تمام تلاشم را می‌کردم.
صدای پایی از پشت تپه‌ی گِلی پشت سرم به گوشم می‌رسد و نفسم را می‌برد. چشمانم گرد می‌شود و نفسم می‌رود وقتی کفش‌هایی مشکی‌رنگ را درست جلویم می‌بینم. سرم را بلند می‌کنم و...

ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MēLįKąღ، Tiralin، MaRjAn و یک کاربر دیگر

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
ساعت از ۷ گذشته بود و از زمان قرارمان هم زمان زیادی گذشته بود.
همگی کلافه شده بودیم و علامت نفرستادنش ما را نگران کرده بود و بیش از این هم صبر کردن جایز نبود.
هر چه زمان که می‌گذشت، تنها فکر و خیال‌های بیهوده به سرم می‌زد و عصبی‌ترم می‌کرد.
نفس عمیقی می‌کشم و رو به افرادم می‌گویم:
- حرکت می‌کنیم

ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، MēLįKąღ، Della࿐ و 2 نفر دیگر

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
برگه‌ی روی میز را همراه با خودکاری به سمتم هول می‌دهد و لـ*ـب می‌زند:
- هر اتفاقی که افتاده رو ریزبه‌ریز این‌جا بنویس! چیزی رو از قلم ننداز!
آب دهنم را قورت دادم و خودکار را برداشتم و با مکثی شروع به نوشتن کردم:
(درست مثل همیشه و مثل دیگر جمعه‌ها در خانه بودم و سریال موردعلاقه‌ام را تماشا می‌کردم که تلفنم زنگ خورد. غزل بود که طبق معمول با من تماس گرفته بود، اما صدا و حالش مثل همیشه نبود...)

ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، MēLįKąღ، Della࿐ و 2 نفر دیگر

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدایم را بلندتر می‌کنم و این بار تقریبا با داد می‌گویم:
- بابا گل تر بگیرم یا خشک؟
صدای شلیک خنده‌ی پدر از بیرون گل فروشی بلند می‌شود و از ماشین پیاده شده و به سمتم می‌آید.
مادر نیز همراهی‌اش می‌کند و به نزدیکی‌ام که می‌رسند پدر می‌گوید:
- ما واقعا می‌خوایم برای این پسر بریم خاستگاری؟
این‌بار مادر با شدت بیشتری می‌خندد و من با غر می‌گویم:

ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: -FãTéMęH-، MēLįKąღ، Della࿐ و 2 نفر دیگر

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
در نیمه‌باز حیاط را هول داده و وارد می‌شود و مثل همیشه قبل از این‌که از پله‌ها بالا بیاید دستی به آب حوض می‌زند، اما من برخلاف همیشه توجهی به حضورش نداشتم و حتی به استقبالش نیز نرفتم.
تمام توجه‌م به پاکتی بود که روی میز قرار گرفته بود و از صبح ذهنم را درگیر خودش کرده بود.
درست از همان ثانیه‌ای که از زیر در به داخل فرستاده شد و آن را باز کردم و دیدم که...

ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، MēLįKąღ، Della࿐ و 2 نفر دیگر

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
نور آفتاب که روی روی ماسه‌های ساحل می‌نشیند باعث درخشش چیزی می‌شود. بی‌خیال نگاه از آن درخشش می‌گیرد و با خود گمان می‌کند که احتمالا یک تکه شیشه یا فلزی بی‌‌ارزش باشد.
تنها محض کنجکاوی قدم جلو می‌زارد و نزدیک‌تر می‌شود، اما هر چه نزدیک می‌شد متوجه می‌شد که آن درخشش شباهتی به چیزی بی‌ارزش ندارد.
خم می‌شود و...


ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، MēLįKąღ، Della࿐ و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا