خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفس هر سه نفرمون توی سـ*ـینه حبس شده بود و هر کدوم به نحوه‌ی داشتیم استرسمون رو نشون می‌دادیم.
با صدای دینگ اعلان موبایل و نواری که چند ثانیه روی صفحه پیدا شد و من فقط محو اسم و عکسش شده بودم و توجهی به متن پیام نکردم جیغ بلندی کشیدم و درحالی‌که بالا و پایین می‌پریدم گفتم:
- جواب داد! جواب داد!
افرا پرید روی گوشی و درحالی‌که رمزش رو باز می‌کرد هیسی کرد و گفت:
- اول صبر کنیم ببینیم چی جواب داده بعد خوشحالی کن!


ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Thr، -FãTéMęH- و MaRjAn

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
کش و قوسی به بدنم دادم و خمیازه‌کشان از پله‌ها پایین رفتم و در همون حال بلند گفتم:
- مامان! شام آماده است؟
با نشنیدن جوابی از سمت مامان این‌بار بلند‌تر داد زدم:
- باشمام‌ها! نکنه باز عین قوم تارتار حمله کردین و همه‌چیو خوردین چیزی واسه‌ی من نمونده که چیزی نمی‌...
با ورودم به پذیرایی و دیدن اون جمعیت غریبه و ناآشنا حرف توی دهنم ماسید و خشک شدم. چرا متوجه‌ی این سکوت عجیب‌و‌غریب خونه‌ی همیشه شلوغمون نشده بودم؟
گاوم زایید! مامان منو زنده نمی‌زاشت!


ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Thr، -FãTéMęH- و MaRjAn

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
چاقوی جیبی و خوش دستم رو از توی جیب مانتوم درآوردم و بدون مکث داخل لاستیک فرو کردم.
صدای فس خالی شدن بادش لبخند روی لـ*ـبم آورد و کم مونده بود که وسط این پارکینگ شلوغ و تاریک قهقهه بزنم!
بعد از چندثانیه که خیالم از بابت خالی شدن کامل بادش راحت شد چاقو رو بیرون کشیدم و سرم رو بلند کردم تا سر و گوشی آب بدم و فلنگ رو ببندم که چشمام توی دوتا چشم قهوه‌ای که از پنجره‌ی ماشین بیرون اومده و به من خیره شدن گره خوردن.
لعنت به من! چرا چک نکردم که کسی توی ماشین هست یا نه!


ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Thr، -FãTéMęH- و MaRjAn

Thr

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/3/24
ارسال ها
115
امتیاز واکنش
809
امتیاز
118
سن
17
محل سکونت
اونجا که دریا داره
زمان حضور
4 روز 22 ساعت 45 دقیقه
هوا به اندازه‌ای گرم است که احساس می‌کنم مثل یک آدامس، شل و وارفته شده‌ام. با این حال با لجبازی تمام به سوت زدنم ادامه می‌دهم.
قطعا صدای سوت زدنم را می‌شنود و بالاخره یک زمانی آنقدر کلافه می‌شود که بیاید و با من حرف بزند. بالاخره پرده‌ی حریر پنجره را کنار می‌زند و...

ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
با بغض به صحنه‌ی روبه‌رویش خیره می‌شود و بالاخره، اشک چشمانش را پُر می‌کند و اشک‌هایش یکی پس از دیگری با سبقت گرفتن از یکدیگر صورتش را خیس می‌کنند.
تمام این مدت باور داشت که او، آن چه که دیگران می‌گفتند نبود و نیست.
اما صحنه‌ی روبه‌رویش چیز دیگری را روایت می‌کرد، درست همان لقبی را که دیگران به او نسبت می‌دادند:
- شیطان!


ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MaRjAn، Thr و -FãTéMęH-

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,272
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستامو بهم قلاب می‌کنم و با بالا کشیدنشون، کش و قوسی به بدنم می‌دم تا خستگی طولانی مدت نشستن پشت میز از بدنم خارج بشه.
بلافاصله چنگی به کیفم می‌زنم و با دیدن ساعت که بالاخره ۴ رو نشون می‌ده از جا بلند می‌شم.
اما، من کِی شانس داشتم که این بار دومم باشه؟
همون موقع در باز می‌شه و خانوم میلادی بدترین خبر ممکن رو بهم می‌ده:
- امروز باید اضافه‌کاری وایسید!


ادامه‌ش رو تو بنویس...:good_luck:


داستان نیمه‌نوشته | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MaRjAn، Thr و -FãTéMęH-
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا