دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

فریان · 30/5/24

درین پهنه گیتی شما را چکار است

فریان · 1/6/24

عالم را به این دلیل طبیعت نامیده اند که از طبایع مختلف تشکیل شده. دستگاه فوق پیچیده دارای درک و شعوری که عشق عجیبی به انسان دارد حتی با وجود زخم های غیر قابل درمانی که ازو خورده.
و زن و مرد به یک میزان از ذات وجودی طبیعت بهره برده اند. هرکدام طب خاص منحصر به فردی دارند کمی تواند آنها را تا یک جایی به کمال رساند ولی نه هرجا!
زمانی که...

فریان · 3/6/24

فرنوش بسی در آشوب تامل نمود و سپس هرآنچه در گوهر کفر بود را در آتش و خاکستر درهم آمیخت و انسان را آفرید!

فریان · 5/6/24

و کی شود روزی که توانی بر من عطا فرماید که توانم آتش جنونم را به خروش درآورم؟
کلمات تا زمانی که بر روی کاغذ و زبان نیایند چونان سخنان میان خواب و بیداری اند
زمانی ارزش حقیقی خود را می یابند که در قالب کلمات و ادبیات و فلسفه شان قرار گیرند و در ذهنیت افراد دیگر بنشینند‌.
هرچند گاهی ارزش یک فکر آنقدر عظیم است که نمی توان بیانش کرد و آن...

فریان · 7/6/24

فریانم و تو فرنوشمی
دام تور تو شده است این گربه زیر باران خیس
کردی شکار این بچه آهوی خسته ز هیاهوی تنان
این طفل فسرده و یخ زده را در آ*غو*شت گرفتی
با ناز و عشوه شیرینی سوزاندی و ویرانم ساختی
و چنین گشت که فرسوخته گشتم
تمام هستی با تمامی معانی اش را بر من بی معنی ساختی
چونان که چیزی جز مرگ برایم دلربا نیست
نخواهم تا ابد بمانی در برم
تنها...

فریان · 7/6/24

مرد تجلی عقل است ولی عجیب است زمانی که با تجلی عشق یعنی زن دیدار کند به جنون افتد و زن در مواجه با این وجهه از عقل عاقل تر گردد
ما را در چه عالم عجیبی انداخته اند

فریان · 8/6/24

تمام وجودیت انسان به طرز عجیبی با موجودیت اش سازگار است
تن صدایش با صورتش و صورتش با اخلاقیات و روحیاتش و خلاصه تمام حالاتش با صور فیزیکی اش همخوانی دارد.
و تمام اینان در ژنتیک ذخیره گشته و در زمان شکل گیری پیاده سازی می شود‌.
و چنین می بایست باشد که پیش از شکل گیری سلول جنین، خود بر چگونگی خلقت تصمیم داریم.
جایی که احتمالا ذر نامیده...

فریان · 8/6/24

گویید جهان را می نگریم و چیزی جز خدا نمی بینیم
پس خدایتان را بر من آشکار سازید
تا مادامی که خدایت را در چهارچوب ذهنی خویش حبس کرده ای و او را در جهان ذهنت چنین می بینی؛ ترا خدا مرده می نامم!
خدایت چونان سگی خیس در کف خیابان ذهن تاریک ات جان داده
به دل طبیعت زن و درختی را لمس کن
اگر خدایت را در آن لمس بدیدی پس او زنده است
در میان کلام...

فریان · 12/6/24

انسان را کمال نیست جز مرگ
و آن با چیزی جز خودسازی میسر نشود
و خودسازی لازمه اش خودشناسی است
و انسان آزاد است که هرطور عشقش می کشید خویشتن را بسازد و در لحظه مرگ بر وجودش ارزانی دارد

فریان · دوشنبه در 21:06

دگر غرق کرد باران غم هجرانت مرا!

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین