دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

فریان · 18/6/24

همه چیز هست در عین اینکه نیست
همه چیز نیست در عین اینکه هست
همه چیز یقین است در عین اینکه شک است
همه چیز‌ شک است در عین اینکه یقین است
همه چیزها در سردی و ممات فرو رفته اند
در عین اینکه در گرمی و حیات اند
تنها از پنجره عشق می توان جهانت را بفهمی
در عین اینکه تمام عالم در بند عقل است
جهان را عقلی دارد اداره می کند
ولی تمامش را جنون...

فریان · 18/6/24

فریان سرش را بالا آورد و رخ غمسارش را به آسمانش کرد.
رو به آن ستاره‌ دنباله دار سرخ جیگری بگفت.
ای آتشین آهوی فلک پیمایم، تویی که جهان کوچکم را زان بالا در یک نظر بینی گوی فرنوشم کجاست؟
تویی که از گیتی به گیتی دیگری می روی گوی در یکی شان فرنوشم را ندیدی؟
آخر غرق کرد کرد باران غم هجرت اش مرا
سیلی با سیل عقلش بر صورت خیره من بزد
با...

فریان · 19/6/24

بخروش ای خاکستر!
آتش قلب مجنون‌ات را بر همگان زن، چرا چنین سرد؟
تیغه قلم ات را گیر و خونشان را ریز، چرا چنین نرم؟
نور عشقم را گیر و بر جهانت بتاب، چرا چنین خاموش؟
خشمت را بر قلم‌ات زن و ز من بنویس، چرا چنین ارام؟
همگان را لال و محصور نامم کن، چرا چنین نالان؟
قلم را با خونم جوهرین کن ، چرا چنین گریان؟
هرآنچه خواهی ز من و ما بنویس، چرا...

فریان · 21/6/24

رخ بنمای فرنوشا!
آن صورت مرمرین ات را ز من مگیر. سرتاسرم در آشوبی است که آتش اش را تو توانی برافزایی، که من در توانم نیست در باب چیزی جز آشوب و جنون نویسم و گویم چرا که هرآنچه که بر من آشکار ساختی چنین بودند.
و من نه لایقم و نه توانم که در بند تو باشم؛ ولی چه می شد؟
چه می شد که با تمامی این پوچی هایم مرا بخواهی؟
چه می شد که نقص هایم...

فریان · 27/6/24

فریانا! چه در جست‌وجوی مفهوم وجودت باشی، و چه در روزمرگی های تنان؛ زندگی همینی است که مردم عادی می گذرانند
نه بیشتر و نه کمتر
الباقی اش بی اهمیت است

فریان · 28/6/24

تنها می توان گفت حقیقتی هست، ولی در تفسیر و تعریف اش، اختلاف نظر داریم.

فریان · 29/6/24

از چیزی بترس، که درکت هرگز زآن نخواهد رسید

فریان · 1/7/24

در غم تو پیراهن موجودیت را زهم بدریدم، خویش را ز خویش و خویش حقیقی دور ساختم و چه جفاها به خود کردم.
هستی را تماما در تو دیدم و تو را در هستی، حیات را متشکله نقیضین درهم وحدت بدیدم. جهان را یکسره در تو بدیدم و خود را زان برون ساختم.
جهانم سراسر تو شدی و تو شدی و تو شدی و تو!
و تو در تمام این مدت خاکستر شدنم را می دیدی، ضجه ها و نعره...

فریان · 2/7/24

در تعریف یک حقیقت می بایست سخن از کلیت آن مفهوم شود ورنه به غیر این، تحمیل دیدگاه خود بر دیگران است.
سخن می بایست به شکل یک منظومه منظوم درآید تا شنونده یا خواننده هر قسمت آن را که گیر بتواند درحد توان و فهم خویش ازان مطلب بفهمد.
و چنین می بایست باشد که اگر مطلبی در تضاد رخ دهد، بتوان با کمک این منظومه برای این تضاد مفهومی دگر پیدا...

فریان · 4/7/24

زن به وحی چه نیازش باشد؟
که او خود وحی و فرنوش و کاتب و مکتوب و ب اول و م آخرش است!

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین