خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
خدا بگم چی‌کارت نکند! از روی صندلی بلند شدم و نفسم را رو به بیرون فوت نمودم. لبخندی زده و روی نوک انگشت پایم چرخیدم سمتش و دست‌هایم را آرام به هم کوبیدم:
- خب، حالا باید چی‌کار کنیم؟
- الان...
به ساعت دیواری خیره شد. دقیقا یک ربع مانده بود تا کلاس شروع شود. گفت:
- کلاس یه ربع دیگه شروع میشه. بیا بریم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH- و ~MobinA~

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
به وضوح جمع شدن اشک در چشم‌هایش را دیدم؛ اما نمی‌توانستم چیزی بگویم. دلم برایش می‌سوخت. او ادامه داد:
- تو واقعا زیبایی، مهربون و باهوشی. اگه صبر کنی، کِیس‌های خیلی بهتری میان و پا پیش می‌زارن. تو هنوز بچه‌ای. این احساس که ازش حرف می‌زنی عشق نیست، هـ*ـوس. بعدا یهو به خودت میایی و می‌گی این آشغال کیه کنار من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH- و ~MobinA~

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادر سرش را تکان داد. بدون آن که بهشان نگاه کنم از آشپزخانه خارج شدم و سر راه‌پله ایستادم. عمه ستاره گفت:
- خب، باید امضا کنیم؟
مادر گفت:
- بزاریم اونا هم بیان بعد.
نفسم را با عصبانیت فوت کرده و تند‌تند از پله‌ها بالا رفتم و یک نگاه به اتاق خودم و رها کرده و داخل اتاق مادر و پدرم شدم. گوشی‌ام را از داخل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH- و ~MobinA~

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
به ترتیب، پدر و مادر سیاوش و اون خانم که به نظر عروس‌شان می‌آمد، بر روی مبل سه نفره نشستند و آن آقا نیز که برادر سیاوش بود روی مبل تک نفره‌ی اول سالن نشست. آن‌ طرف سالن نیز عمه ستاره و پدربزرگم بر روی مبل دو نفره نشستند. بقیه هم یعنی، عمه ستایش، خاله دیبا، خاله دلربا، مادربزرگم و مادر روی زمین کنار اپن جای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH- و ~MobinA~

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
همگی دست زدند. از روی زمین برخواستم. پدر سیاوش خواست جایش را بر روی مبل به من بدهد که پدر اجازه نداد. مادر به طبقه‌ی بالا رفت تا صندلی بیاورد. گوشه‌ی سالن ایستاده بودم و همه‌ی نگاه‌ها بین من و سیاوش می‌چرخید. پدر به کمک مادر رفته و صندلی را تقریبا نزدیک مبل تک نفره‌ای که سیاوش رویش نشسته بود گذاشتند. چادر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH- و ~MobinA~

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
همگی دست زده و خندیدند. این جو شاد را می‌پسندم. بعد از کلی دعوا، استرس و گریه، این شادی و آرامش خیلی خوب بود. خاله دلربا گفت:
- این هم پاپوش و روسری.
و به همه نشانش داد. آخرین وسیله بر روی میز یک جعبه‌ی کوچک چوبی بود. برش داشت و آن را سمت سیاوش گرفت:
- این حلقه‌تونه؟
مادر پرسید:
- حلقه‌تونه؟
سیاوش نگاهی به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~MobinA~ و -FãTéMęH-

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
میل به خوردن نداشتم؛ اما برای آن‌که ضعف نکنم، یک چند قاشق خوردم.
همین‌جور با برنج درون بشقاب بازی می‌کردم که چشمم به بشقاب غذای پدر افتاد. حجم غذایش از آن دفعه که من تازه برگشته بودم نیز کمتر شده بود. دلم زیر و رو شد. انگار کسی قلبم را ما بین مشت‌هایش گرفته و فشار می‌داد. سریع بابت غذا تشکر کرده و از سر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~MobinA~

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهش تکیه زدم. حالم خیلی بد بود. این دیگر چه کابوسی بود خدا. صدای پدر که بهشان می‌گفت بیرون بروند همانند خنجر قلبم را خراش داد. باید یک کاری می‌کردم. نباید می‌گذاشتم برود؛اما تا به خودم بیایم آن‌ها رفته بودند. این‌قدر گریه کردم تا آن که بی‌حال گوشه‌ای از اتاق افتادم. بدنم از شدت هق‌هق می‌لرزید. میان ریزش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~MobinA~

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانم معلم برگشت سمتم و سوالی نگاهم کرد. گفتم:
- مامانم اومده.
خانم معلم سمت درب رفته کامل بازش کرد. مادر گفت:
- سلام خسته نباشید، اومدم دنبال ریما‌.
و یک برگه سمت معلم گرفت. فکر کنم با مدیر‌مان هماهنگ کرده بود. خانم معلم برگه را گرفت و برگشت سمتم:
- خب، وسایلت رو جمع کن و برو، بعدا جزوه‌ی درس رو از بچه‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~MobinA~

crying_lollipop

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
176
امتیاز واکنش
1,249
امتیاز
118
سن
23
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد گفت:
- مگه راضی نیستید؟ اگه راضی نیستید چرا می‌خوایید مراسم بگیرید؟
و نگاهی به من و سیاوش انداخت. سرم را به زیر افکندم و دست‌هایم را در هم قفل کردم. زیر چشمی به پدر نگاهی انداختم که بدون حرف سرش را به زیر انداخت. آن مرد شانه‌ای بالا انداخت:
- به هر حال ما نمی‌تونیم این شرایط رو ثبت کنیم. شما باید برید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~MobinA~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا