- عضویت
- 31/1/24
- ارسال ها
- 176
- امتیاز واکنش
- 1,249
- امتیاز
- 118
- سن
- 23
- زمان حضور
- 1 روز 20 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
خدا بگم چیکارت نکند! از روی صندلی بلند شدم و نفسم را رو به بیرون فوت نمودم. لبخندی زده و روی نوک انگشت پایم چرخیدم سمتش و دستهایم را آرام به هم کوبیدم:
- خب، حالا باید چیکار کنیم؟
- الان...
به ساعت دیواری خیره شد. دقیقا یک ربع مانده بود تا کلاس شروع شود. گفت:
- کلاس یه ربع دیگه شروع میشه. بیا بریم...
- خب، حالا باید چیکار کنیم؟
- الان...
به ساعت دیواری خیره شد. دقیقا یک ربع مانده بود تا کلاس شروع شود. گفت:
- کلاس یه ربع دیگه شروع میشه. بیا بریم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com