خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
بجایی در قلب محمود آتش گرفت. چه حقیقت تلخی! از از خشم چشم بست و دست مشت کرد تا مبادا مادرش را برنجاند. چهره‌ی ماهرخ پیش چشمانش جان گرفت. دختری را دید که بدون لباس عروس و عروسی، پدرش او را عروس خطاب می‌کرد.
نگاه بارانی و شرمگین ماهرخ را در آن روز نحس خوب به یاد داشت:
- با لباس سفید نیومد ولی؛ با لباس سفید راهیش کردی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: -DELI-، Delvin22، daryam1 و 7 نفر دیگر

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
انگشت اشاره‌اش را به طرف خودش گرفت:
- من داشِتَم، می‌دونی که؟ نباس از من بترسی!
طاهر خیره به انگشتانش، مشغول بازی با آن‌ها شد:
- پِخ!
جیغ بلندش، دست خودش نبود. اصغر قهقه خندید. طاهر از ترس خودش را بیش‌تر جمع کرد و به تشک سفید رنگی که به زردی می‌زد، خیره شد. اصغر چینی به بینی‌اش داد:...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -DELI-، Delvin22، daryam1 و 7 نفر دیگر

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای مادرش زیر گوشش پیچید:
- حصیر گرم گهواره
به نرمی در برت داره
چشم‌های خسته از خوابت
چو عکس ماه تو آبه
لالایی کودک خوبم
برایت قصه می‌خونم
لالایی قصه از دریاست
که رویش قایقی پیداست
دست‌های گرم مادرش را روی سرش احساس می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: -DELI-، Delvin22، daryam1 و 7 نفر دیگر

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
انگار با خودش حرف می‌زد:
- محمود خاطر مادرت رو می‌خواست‌‌... هرشب که از دم حجره می‌یومد، ورد زبونش شاگرد خیاط‌خونه‌ی زهرا خانوم ماهرخ بود.
- هی می‌گفتم اصل و ریشه نداره، ننه باباش معلوم نیس کی‌ان! گوشش بدهکار نبود. می‌گفت نجیبه، خانومه، می‌گفت خروار موهای خرماییش رو یه بار دزدکی وقتی باد چادرش رو انداخته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: -DELI-، Delvin22، daryam1 و 6 نفر دیگر

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمسی از جایش بلند شد. آخرین نگاهش را حواله‌ی طاهر کرد. ته دلش راضی نبود که طاهر را از خود براند اما؛ طاهر باید می‌رفت. تحمل او دیگر سخت شده بود مخصوصا اینکه هر روز نگاه اصغر خصمانه‌تر می‌شد.
به سختی به طاهر پشت کرد و رفت. طاهر لحظه‌ای به خود آمد که ساک به دست وسط کوچه ایستاده بود. شمسی که از رفتن طاهر خیالش راحت شد، از پشت پنجره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: -DELI-، Delvin22، daryam1 و 6 نفر دیگر

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
کالسکه‌ها و ماشین‌ها یکی پس از دیگری در حال حرکت بودند. چشم‌های طاهر با دیدن ماشین‌های مشکی رنگ در حال تردد درخشید. مردی با سینی بامیه داد می‌زد:
- بامیه بخر سر صبحی کامت شیرین شه؛ بدو بابا.
طاهر پشت شیشه‌ی کافه ایستاد. با هیجان نگاهش را اطراف کافه چرخاند. دیوار‌های سبز سرتاسر آن‌جا را پوشانده بودند. تابلو عکس‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: -DELI-، Delvin22، daryam1 و 6 نفر دیگر

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه چیز برای طاهر تازگی داشت. بوهای خوش اما متفاوتی که به مشامش می‌رسید، هیجان زده‌اش کرده بود. روبه‌روی میز ایستاد. مردی بود حدودا چهل‌ساله با موهای مشکی که شقیقه‌هایش به سفیدی می‌زد. چهره‌اش با خطوط کنار چشم‌هایش مهربان‌تر به نظر می‌رسید. صورتش صاف بود؛ بدون ذره‌ای ریش یا سیبیل!
مرد مهربان با دستمال کاغذی دور دهانش را پاک کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: -DELI-، Delvin22، crying_lollipop و 6 نفر دیگر

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
گارسون‌ بستنی میوه‌ای را روی میز گذاشت. ایوب به نشانه‌ی تشکر سری برایش تکان داد و جرعه از فنجان قهوه‌اش نوشید. چشم‌های طاهر از دیدن بستنی رنگارنگ روبه‌رویش برق زد. سفید، قهوه‌ای، صورتی و سبز!
بیش‌تر شبیه به رنگین کمان بود تا بستنی! قاشقی در دهانش گذاشت. از سردی بستنی، کمی صورتش جمع شد. قسمت صورتی رنگ مزه‌ی جدیدی داشت. مزه‌ای که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: -DELI-، Delvin22، crying_lollipop و 6 نفر دیگر

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
طاهر بستنی‌اش را تمام کرد. سرش را که بالا آورد، تعجب کرد. آن‌قدر مشغول بستنی خوشمزه‌اش بود که وقتی به خودش آمد، دیگر آدم‌های قبلی را در آن‌جا ندید. دهانش را با آستین لباسش پاک کرد و ساک به دست از جایش بلند شد. با حسرت نگاهش را به ظرف خالی بستنی دوخت. نتوانست راحت از او دل بکند. برای همین ظرف بستنی را برداشت و با انگشت قسمت‌هلی باقی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: -DELI-، Delvin22، daryam1 و 6 نفر دیگر

Mitra_Mohammadi

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
30/9/23
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
493
امتیاز
113
سن
21
زمان حضور
14 روز 16 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
خورشید وسط آسمان بود. گوشه‌ای روی زمین نشست. باز هم نمی‌دانست چقدر پیاده‌روی کرده است. گرسنه بود. موهایش خیس عرق بود. انگار نه انگار که پاییز بود و هوا رو به سردی می‌رفت. فکرش به سمت خانه پر کشید. هر روز همین موقع‌ها بود که شمسی با ظرف غذای برادرانش روانه‌ی بازارش می‌کرد.
ساندویچی از ساکش بیرون آورد. کسی کنارش نشست:...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: -DELI-، Delvin22، مبینا گوهری و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا