خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و نهم:
- مهسا پیمان رو صدا کن ببریدش اتاق بالا سمت چپ اولین اتاق.
مهسا و پیمان یگانه رو بردن طبقه بالا، پارسا دستم رو گرفت و توی اتاق برد. در اتاق رو بست و گفت:
- بسه کیارش، کشتیش. نگفته بودی که دختر عممونه.
داد زدم:
- آره دختر عمه‌ای که بچه‌های من رو بی‌مادر کرد.
پارسا دستی لای موهای خوش حالتش کشید و گفت:
- چون دوست اون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Tiralin، YaSnA_NHT๛، *NiLOOFaR* و 7 نفر دیگر

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی‌ام:
بدنش کوفته شده بود، البته کبود هم شده بود، کیف وسایل پزشکی رو باز کردم، یک پماد برای کبودی‌های پهلوش از توی کیف درآوردم و بعد یک سرم تغذیه برای ضعف و بی‌حالی بهش وصل کردم، نگاهی به صورت معصوم یگانه کردم، پارسا مثل وحشی‌ها در رو باز کرد، وارد اتاق شد و با داد گفت:
- یگانه کو؟.
اشاره به یگانه کردم و گفتم:
- چته؟ دختر بی هوش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، YaSnA_NHT๛ و 5 نفر دیگر

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و یکم:
کیارش با خشم نگاهم کرد، کمربندش رو بیرون کشید و ضربه محکمی به کمرم زد و گفت:
- گمشو بیرون.
به زور دستم رو به زمین گرفتم و از جا بلند شدم، با درد در رو باز کردم و بیرون رفتم که دکتر با نگرانی نگاهم کرد و پرسید:
- خوبی؟ چکارت کردن؟
از شدت درد چشمام رو بهم فشار دادم، خودش فهمید نمی‌تونم چیزی بگم، دستم رو گرفت و روی کاناپه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، YaSnA_NHT๛ و 5 نفر دیگر

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و دوم
سپهر:
نگاهم به چهره معصوم یگانه افتاد، خیلی مظلوم و ناز بود. کنار عمارت ماشین رو پارک کردم، یگانه رو روی دوتا دست‌هام انداختم و به مهسا هم اشاره کردم که پیاده بشه، اون هم با خجالت پیاده شد.
دکمه آسانسور رو زدم، با مهسا سوار آسانسور شدیم، ما طبقه بیستم بودیم، یعنی آخرین طبقه از این عمارت.
زنگ در رو زدم، الینا در رو باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، YaSnA_NHT๛ و 5 نفر دیگر

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و سوم:
الینا میز شام رو چید، سامان و سجاد دستی به شکمشون کشیدن و سر میز نشستند، الینا با مهربونی دست مهسا رو هم گرفت و کنار خودش نشوند. المیرا دستش رو دور شونم انداخت و با خنده گفت:
- من و عشقمم میایم.
خنده ریزی کردم و گفتم:
- ببخشید ولی امشب پارتنر نمی‌خوام.
المیرا ایشی گفت و رفت.
من همون‌جا ایستاده بودم که سجاد گفت:
- بیا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، YaSnA_NHT๛ و 5 نفر دیگر

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و چهارم:
گوشی رو به ماشین وصل کردم و به آرمان زنگ زدم، آرمان بعد از خوردن دوتا بوق جواب داد:
- سلام داداش...
با حرص داد زدم:
- خونه ای؟ اگه خونه‌ای و تنهایی و مهمون می‌خوای بیام. اگه نه که هیچ...
آرمان فهمید حوصله ندارم که گفت:
- خونه‌ام، خونه هم خالیه، خونه نبودم هم میومدم.
گوشی رو قطع کردم. با سرعت سمت خونش روندم، ساعت نزدیک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، YaSnA_NHT๛ و 4 نفر دیگر

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و پنجم:
یگانه:
پیمان من رو از ماشین پیاده کرد، حتی جون راه رفتن هم نداشتم، روی زمین افتادم. پیمان دستش رو به کمرش زد و با اخم نگاهم کرد و گفت:
- پاشو...
با درد نالیدم:
- نمی‌تونم، پام درد می‌کنه، جون ندارم.
همون لحظه در عمارت باز شد و مهسا داخل عمارت شد و دستش رو به نشونه کمک سمتم دراز کرد. همین که دستم رو بردم که دستش رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، YaSnA_NHT๛ و 4 نفر دیگر

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و ششم:
علیرضا وارد اتاق شد، باورم نمی‌شد که برادرم با این‌ها دستش تو یک کاسه باشه، می‌خواستم دستم رو از دستش بیرون بیارم که نگذاشت. علیرضا با دیدن من مات شد، نگاهی به کیارش کرد و گفت:
- یگانه اینجا چکار می‌کنه؟
کیارش خندید و گفت:
- توافق کردیم دیگه...
علیرضا سری تکون داد که من داد کشیدم:
- علیرضا خیلی آشغالی، آشغال... چرا من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، YaSnA_NHT๛ و 4 نفر دیگر

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و هفتم:
سنگینی پلک‌هام مانع باز شدن چشمم می‌شدن، اصلا حال نداشتم، گرمای دست مردونه‌ای رو،روی سرم حس کردم، با درد نالیدم:
- کیارش ولم کن...
صدایی رو نشنیدم، با گریه نالیدم:
- کیارش، دستت رو بردار، لطفاً دستت رو بردار، حداقل الان دست بردار، داداشم رو گرفتی، من و از خانواده‌ام جدا کردی، الان دیگه ولم کن.
صدای دکتر بلند شد:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، YaSnA_NHT๛ و 3 نفر دیگر

rayeganeh

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/10/23
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
485
امتیاز
63
سن
23
زمان حضور
1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و هشتم:
- بهتره عاشقش نشی!
با شنیدن صدای کیارش سمتش برگشتم، پوزخندی زد و کنارم روی تختی که یگانه خوابیده بود نشست و گفت:
- این دختر مال منه! برای این جا آوردنش داستان زیاد سرهم کردم، حاضر به طلاق دادن سمیرا شدم، باهم توافق کردیم که اگر اون یگانه رو پیش من بیاره ومنم طلاقش بدم. بچه‌ها هم خودم قبول کنم. اونم دوبرابر مهرش ازم پول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، YaSnA_NHT๛ و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا