- عضویت
- 6/10/23
- ارسال ها
- 50
- امتیاز واکنش
- 485
- امتیاز
- 63
- سن
- 23
- زمان حضور
- 1 روز 12 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت نهم:
وارد اسطبل شدیم که کیارش در اسطبل رو قفل زد و رفت. رو به مهسا گفتم:
- ما باید فرار کنیم.
مهسا کلافه گفت:
- چطوری بریم؟
آهی کشیدم و گفتم:
- اول باید از این اسطبل خلاص بشیم.
صبح با صدای قوقولیقوقو خروس بلند شدیم، کیارش اومد دستم رو گرفت و من رو بیرون برد، من هم همش داد میزدم:
- کیارش من رو کجا میبری؟ کیارش؟
با خشم برگشت سمتم...
وارد اسطبل شدیم که کیارش در اسطبل رو قفل زد و رفت. رو به مهسا گفتم:
- ما باید فرار کنیم.
مهسا کلافه گفت:
- چطوری بریم؟
آهی کشیدم و گفتم:
- اول باید از این اسطبل خلاص بشیم.
صبح با صدای قوقولیقوقو خروس بلند شدیم، کیارش اومد دستم رو گرفت و من رو بیرون برد، من هم همش داد میزدم:
- کیارش من رو کجا میبری؟ کیارش؟
با خشم برگشت سمتم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان یک لحظه تا مرگ | rayeganeh کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com