خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدوم یک از گزینه‌ها در رمان خوب اعمال شده؟

  • جمله‌بندی و شیوه بیان

    رای: 12 60.0%
  • خط داستانی جدید و جذاب

    رای: 12 60.0%
  • توصیفات

    رای: 10 50.0%
  • واقعیت مداری رمان

    رای: 7 35.0%
  • غیرقابل پیش‌بینی بودن

    رای: 8 40.0%
  • زاویه دید مناسب

    رای: 9 45.0%

  • مجموع رای دهندگان
    20

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مامان برام قصه میگی؟
سرش کج شده و لبخند کوچکی بر لبانش نقش می‌بندد. درست کنارم می‌نشیند و دستم را در دست می‌گیرد و می‌گوید:
- معلومه.
با ذوق کودکانه‌ای می‌خندم و سریع بر روی تـ*ـخت دراز کشیده و عروسک فیل خاکستری رنگم را در آ*غو*ش می‌گیرم و مشتاق به لبان قرمز رنگش زل می‌زنم.
او لبانش تکان می‌خورد و شروع به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، YeGaNeH و 6 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
از ترس و وحشت خواب به چشمان کوچکم نمی‌آید و تا خود صبح به خود می‌لرزم. هرلحظه انتظار داشتم لولوخرخره از زیر تختم بیرون بیاید و من را با خود ببرد. اشک صورتم را خیس کرده بود و بوی ادرار نشان می‌داد، تـ*ـخت و شلوارم را به گند کشیده‌ام؛ اما چه اهمیتی برای پسربچه‌ای داشت که از ترس و وحشت رو به موت بود؟
صبح با آمدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، YeGaNeH و 6 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند کوچکی زده و به سمت ماشینم می‌روم. کنار ماشین ایستاده و نیم نگاهی به آن‌ها که با لبخند در حال حرف زدن هستند، می‌اندازم.
دانشگاهم دیر شده است؛ پس سریع می‌خواهم سوار ماشین شوم که پدرم صدایم می‌زند:
- آرمان.
نگاهش می‌کنم و می‌گویم:
- بله.
به سمتم می‌آید و کنارم می‌ایستد:
- بعد دانشگاه حتما بیا، منتظرتیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، ZaHRa و 7 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرش را تکان می‌دهد. متعجب می‌گویم:
- چرا من باید اون رو بخوام؟
اردلان دستی به پشت گردنش می‌کشد و به چشمانم نگاه می‌کند و می‌گوید:
- راستش از صبح پچ پچایی پشت سرتون بلند شده.
متعجب می‌گویم:
- چه پچ پچایی؟
اردلان با پریشانی می‌گوید:
- دیشب چند تا از بچه‌های دانشگاه دیدنتون. همون موقع که جلالی بهت نزدیک شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، ZaHRa و 8 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پقی زیر خنده می‌زنم و اردلان نیز همراهی‌ام می‌کند و همان طور می‌گوید:
- خیلی زبون بازه جون تو.
با ته مانده‌ای از خنده، می‌گویم:
- کاملا معلومه.
سر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، ZaHRa و 8 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
او نیز می‌خندد. بعد از کمی خندیدن، لبخند کوچکی می‌زند و می‌گوید:
- ازدواج پدر و مادرم از روی اجبار بود، ولی الان خوشبختن و عاشق همدیگه‌اند.
لبخند می‌زنم و بازویش را می‌کشم:
- ول کن این حرفا رو. بیا بریم کلاس شروع شد.
سر تکان می‌دهد و از جا بلند می‌شویم. دوشادوش یکدیگر به سمت کلاس می‌رویم و من با خود فکر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، ZaHRa و 6 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماشین را کنار ماشین پدر در بین دو باغچه خشکیده سمت چپ حیاط پارک می‌کنم. کوله‌ام را برمی‌دارم و پیاده می‌شوم. پدر دست در جیب فرو برده و شانه‌هایش را از سرمای زیاد بالا برده است. به سمتش رفته و سلام می‌کنم.
او لبخند می‌زند:
- فکر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، ZaHRa و 7 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
چاقو را نیز از دستش بیرون می‌کشم. زیبا سریع می‌گوید:
- پس کیانا بریم بالا که دیگه نمی‌تونم رو‌ پام وایسم.
سریع به سمت پله‌ها می‌رود و از دیدمان پنهان می‌شود. زیر نگاه سنگین عمه آرام‌آرام مشغول خورد کردن گوجه‌ها می‌شوم‌؛ چون خیلی وقت است با چاقو کار نکرده‌ام، سرعتم زیاد از حد پایین است.
عمه پوفی می‌کشد:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، ZaHRa و 7 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
بلاخره درد بعد از چند ثانیه، تمام می‌شود و من راحت می‌شوم. به دیوار پشت سرم تکیه می‌دهم و نگاهم را به کاشی‌های سفید بالای سرم می‌دهم. تا کی می‌خواستم ادامه دهم؟ تا کی می‌خواستم بدنم را معتاد این پودرها نگه دارم؟ می‌توانستم درد را تحمل کنم و ترک کنم؟ دستم را محکم روی صورتم می‌کشم. فعلا نمی‌خواستم به ترک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، ZaHRa و 7 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
با رسیدن به آن‌ها، سلام می‌کنم. نهال که حرفش نصفه مانده است، چشم‌غره‌ای می‌رود و پشت میز می‌نشیند و ادامه می‌دهد:
- داشتم می‌گفتم، واقعاً ازش توقع نداشتم که ازم خبر نگیره اصلاً.
زیبا لبخند می‌زند و دیس برنج را روی میز قرار می‌دهد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: مبینا زارع، Tiralin، ZaHRa و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا