خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب رمان؟

  • عالی

    رای: 4 100.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4
وضعیت
موضوع بسته شده است.

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان از اتاق بیرون رفت و منم روپوشم رو عوض کردم.
سریع کیفم‌ رو دستم گرفتم و از اتاق بیرون رفتم‌.
رو به منشی گفتم:
- خانم رسولی نوبتای امروز رو کنسل کن؛ کار اورژانسی برام پیش اومده‌.
منشی چشمی گفت و منم از مطب بیرون زدم. توی کوچه رفتم، کیان کنار ماشینش وایساده بود:
- با من بیا.
ابرویی بالا انداختم:
- لازم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای داد کیان به گوشم خورد:
- افسون رفتی یا هنوز هستی؟
جوابش رو ندادم. بذار فکر کنه رفتم. از پشت‌ بوم برگشتم و رفتم به سمت آسانسور. توی ماشین نشستم؛ نفس‌نفس می‌زدم. منتظر کیان موندم.
نگاهی به گوشی کردم. کابل شارژرم رو در آوردم به پاوربانکم وصل کردم. گوشی رو زدم به شارژ تا روشن بشه.
یهو یاد حرف کسری افتادم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان، خوشحال از اتاق قاضی بیرون اومد. اون تونسته بود با این مدرک توجه اون رو جلب کنه. قاضی حکم آزادی هانیه رو با دستای خودش مهر کرد. از شدت خوشحالی نمی‌دونست باید چی‌ کار کنه.
حالا دیگه باید دنبال ناصر و بنفشه می‌گشتیم.
سوار ماشین شد و به کسری زنگ زد. بعد دو سه تا بوق جواب داد:
- بله؟
- بله و زهرمار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
هانیه لباسی که شسته بود رو داخل ساک گذاشت.‌
به فکر فرو رفت. این سومین بار بود که لباس می‌شست. یعنی حدوداً ۱۵روز‌ گذشته.
یعنی توی این مدت هیچ‌کس به یادش نبود؟
روزهای اول، هر روز از بلندگو اسمش رو می‌خوندن که خانم هانیه رنجبر ملاقاتی داره. می‌رفت می‌دید کسری پشت شیشه وایساده. دلش برای کسری تنگ شد. برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
«افسون»
هندزفریم رو به گوشم زده بودم و پتو رو روی سرم کشیده بودم. با صدای بلند آهنگ گوش می‌دادم.
انگار این‌جوری آهنگ مستقیم وارد خونم می‌شد.
آهنگ (خبرداری-امید ناصری) واقعاً خوب بود.
گالری گوشیم رو زیر‌ورو کرده بودم. تموم گوشیم پر از عکسای من و کیان بود.
عکس‌های دو نفره و جذاب روز اول گرفته تا عکس‌های سم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 3 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
به سمت آشپزخونه رفتم. افسانه خورشت‌ قیمه درست کرده بود. لبخندی زدم:
- حالا بلیط هواپیماتون برای چه تاریخیه؟
افسانه سریع گفت:
- فردا صبح.
یهو یه چیزی یادم افتاد، دلم هری ریخت پایین و استرس تموم جونم رو گرفت. یه اسم توی ذهنم رد شد، ناصر! لـ*ـبم رو تر کردم و زمزمه کردم:
- خب پلیسا که هنوز ناصر رو نگرفتن؛ منم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای در اتاق کسری بلند شد‌. کسری بفرمایید محکمی گفت و در باز شد و کسری متعجب به صدرا نگاه کرد. اون این‌جا چی می‌خواست؟
- می‌تونم باهات حرف بزنم؟ مثل دو تا رفیق؟
کسری به صندلی اشاره کرد و صدرا هم اومد و روی صندلی روبه‌روی کسری نشست. صدرا لبخندی زد و پرسید:
- بی‌مقدمه می‌رم سر اصل مطلب؛ هانیه رو خیلی دوست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدرا گوشی رو خاموش کرد. کسری عصبی به صندلیش تکیه داد. صدرا با غم زمزمه کرد:
- شاید مهم‌ترین بخش ویس همین‌‌جا بود، جایی که هانیه از عشقش به تو، برای غزل می‌گفت.
کسری اون‌قدر دندون‌هاش‌ رو روی هم فشار داده بود که حس می‌کرد همه‌شون توی دهنش خورد می‌شه! سعی کرد بغضش رو پنهون کنه:
- من اشتباه بزرگی کردم.
صدرا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
با امیر خداحافظی کردم و توی کلانتری رفتم.
مستقیم رفتم به سمت اتاق کیان و بعد از در زدن وارد شدم.
- سلام جناب‌ سرگرد.
کیان از پشت میزش بلند شد:
- سلام خانم دکتر، خوش اومدی. خبر می‌دادی گاوی، گوسفندی سر می‌بریدم براتون!
روی صندلی نشستم و از روی میز کیان یه شکلات برداشتم‌ و خوردم. صدای کیان اومد:
- فردا صبح...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
از ترس دست‌هام می‌لرزیدن. اولین بار بود این‌قدر عصبی می‌دیدمش.
- چته افسون؟ چرا این‌جوری شدی؟ این‌همه لجبازی از کجا میاد؟
نزدیک بود پس بیوفته. رفتم سمت میزش و از پارچ لیوان رو پُر از آب کردم. رفتم جلو و آب رو رو‌به‌روش گرفتم؛ با شدت، دستی که لیوان رو باهاش گرفته بودم پرت کرد.‌ لیوان پرت شد اون طرف و صدای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا