خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب رمان؟

  • عالی

    رای: 4 100.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4
وضعیت
موضوع بسته شده است.

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
تمرکزم‌ رو از روی فندک، سعید و جزئیات برداشتم.
سرم رو انداختم پایین که صدای سعید احمدی به گوشم خورد:
- دقیقا چطوری؟
شروع کردم به توضیح دادن:
- یه مقدار پول همرامه، البته یه مقدار که نه شاید حدود دویست هزار تومن، می‌تونم اون رو این‌جا سرمایه‌گذاری کنم؟
بهرام علی‌یاری یه تای ابروش رو بالا فرستاد:
- سهامدار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
هین بلندی گفتم. چی داشت می‌گفت؟ عوضی بی‌شعور!
- واقعا آدم بی‌شعوری هستید. چجوری به خودتون اجازه می‌دید من رو تحقیر کنید؟
عقب گرد کردم تا برم بیرون که سریع اومد و دستش رو به در گرفت، انگار سعی داشت جلوی بیرون رفتنم رو بگیره:
- نه نه نه، سوءتفاهم شده. قصد تحقیر نداشتم.
بدون این‌که نگاهش کنم جواب دادم:
- از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
تابستون ۱۳۷۵
شش سال گذشت... شش سال از بهترین و قشنگ‌ترین روزای عمرم. محمد بهم راست گفت. اون واقعا خوشبختم کرد. من این‌طور زندگی رو تو خوابم نمی‌دیدم. اینطور زندگی با عشق واقعا عین یه خواب بود برام. درسته اولش خونوادش راضی به ازدواج نبودن، اما رفته رفته نرم شدن. مخصوصا وقتی که نوه‌هاشون رو دیدن.
درست یک‌سال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد سرش رو بالا گرفت. این‌که...
شوکه شده بودم. آروم زیر لبی اسمش‌ رو زمزمه کردم:
- ناصر!
ناصر با پوزخند لـ*ـب باز کرد:
- سلام زنداداش.
تمام دست و پاهام شروع کرد به لرزیدن. این این‌جا چی می‌خواد؟
- مبارک باشه زنداداش! ازدواج کردی؟
آب دهنم‌ رو به سختی قورت دادم:
- چی می‌خوای؟
ناصر با یه لبخند چندش‌آور گفت:
- شش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
هرکدوم یه جوری ناصر رو گرفته بودن تا حمله نکنه سمتم. این رسما روانی شده بود!
یهو بهرام داد زد:
- زنگ بزن به پلیس، زود باش پناه!
دوییدم سمت تلفن.
به قدری دستام می‌لرزید که نمی‌تونستم شماره بگیرم و عددها رو بچرخونم.
زنگ زدم به ۱۱۰. طولی نکشید تا پلیسا اومدن تو خونه.
یکیشون دست ناصر رو دستبند زد، اما ناصر با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
(فصل سوم)
این بازی رو تموم کن!
زندگی بدون تو

کیان دفتر خاطرات...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند زد:
- چرا اتفاقا یه حدسایی زدم ولی یکی دوبار از کسری پرسیدم گفت فقط رفیقیم!
خندیدم:
- دروغ می‌گه! تابلوئه بابا! حالا امروز که باهم رفتیم بیرون بهشون دقت کن.
***
کسری و هانیه اون طرف نشسته بودن من و کیان هم روبه‌روشون. این پارک انگار شده بود پاتوق ما.
مثل این دبیرستانیا!
خدایی خودمم پارک و نشستن رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان یه چند لحظه بهم خیره شد. بعد ناراحت سرش رو انداخت پایین. فکر کنم خیلی تند رفتم.
خیلی اخلاقم تند شد براش. خوب آخه همش این رو می‌گه.
زیادی پلیس بودن روش تاثیر گذاشته بود فکر می‌کرد همه چیز مثل... .
کلافه شدم. کسری که متوجه جو سنگین بینمون شد لیوانش رو زمین گذاشت:
- افسون می‌شه باهات حرف بزنم؟
صدای کیان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی دور شدن برگشتم سمت کیان. با چمنای رو زمین بازی می‌کرد. آروم صداش زدم:
- کیان؟
همون‌طور که سرش پایین بود جواب داد:
- جانم؟
اشکم رو پاک کردم و نشستم جلو پاش. سرم‌ رو خم کردم:
- نگام نمی‌کنی؟
سرش رو بالا گرفت. غم عجیبی تو چشماش موج می‌زد. با هر دو دستم صورتش رو قاب گرفتم:
- ببخشيد، من اشتباه کردم.
با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان ماشین رو نگه‌ داشت. چرخید سمتم و نگام کرد:
- امروز زود گذشت!
با ناراحتی نگاه هوا که تاریک شده بود کردم:
- یعنی الان باید خداحافظی کنیم؟ دلم نمیاد برم خب.
لبخند زد:
- امیر میاد می‌بینمتون‌ها!
اومد جلو پیشونیم رو ب*و*س کرد. ولی من طاقت نیاوردم و سرم رو بردم جلو.
معلوم نبود بخاطر امیر قراره چندوقت دیگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا