خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب رمان؟

  • عالی

    رای: 4 100.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4
وضعیت
موضوع بسته شده است.

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مامان درباره چی حرف می‌زنه؟
بابا با لبخند توضیح داد:
- امشب قراره برات خواستگار بیاد؛ اونم چه خواستگاری.
کلافه شدم:
- من قبلا باهاتون راجب این مسئله حرف زدم، بابا بهت گفتم که نمی‌خوام ازدواج کنم، هیچ‌وقت! مامان ازدواج کرد چه گلی به سرش زدی که منم ازدواج کنم؟ اونم دوست تو!
بابا خندید:
- حیف که امروز حالم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
بابا با خوشحالی جواب داد:
- البته، دخترم برید تو حیاط!
با حرص از جام بلند شدم و رفتم تو حیاط، داماد هم پشت سرم اومد. رفتم و زودتر روی صندلی نشستم.
پسره هم اومد و کنارم نشست. اه! برو گمشو اون طرف بابا! پسره سریع طلبکارانه لـ*ـب باز کرد:
- بهتره یه چیزایی رو همون اول بهت بگم که یه بار هوا برت نداره!
با خشم نگاش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان دستشُ رو قلبش گرفت، اشکم رو پاک کردم و با ترس رفتم سمتش:
- مامان چی‌شد؟
مامان بریده بریده گفت:
- قرص قلبم‌ رو بیار.
دوییدم و از تو آشپزخونه دنبال قرصش گشتم. با یه لیوان آب برگشتم و قرص رو تو دهنش گذاشتم. لیوان رو ازم گرفت و لاجرعه سرکشید.
- الان بهتری قربونت برم؟
سرش رو آروم آروم تکون داد. نفس راحتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از مدت‌ها اومدم سراغ دفترم تا بنویسم. خیلی وقت شده که دیگه خاطره ننوشتم. شاید دل و دماغ نداشتم.
حدودا ده ماهی از ازدواج من با نیما می‌گذشت، همون ازدواج اجباری که ازش فرار می‌کردم.
البته خب، حق داشتم دست و پا بزنم برای فرار!
بعد از ازدواج نیما به سختی اجازه می‌داد برم مامانم رو ببینم. مگر این‌که تلفنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
- چی شده بود که اینقدر عصبی بودی؟
نیما به آرومی جواب مامانش رو داد:
- امروز تو بازی همه زندگیم‌ رو باختم. داریم آواره می‌شیم!
بابا علی با ناراحتی گفت:
- یا خدا، تو دست از این کار کثیفت برنداشتی؟ داری پدر می‌شی نیما! بیچاره زنت که نمی‌دونه بدبختش کردی. باباش با چه امیدی دخترش رو به تو داده خدا می‌دونه!
نیما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن حرفای بابا گریه‌م شدت گرفت. بمیرم برای دلت مامان. دخترت بمیره برات که تو این زندگی دلخوشی نداشتی. همش عذاب کشیدی.
میون هق‌هق جواب بابا رو دادم:
- نیما آشیه که تو توی کاسه‌مون گذاشتی! گله کی رو پیش من می‌کنی؟ حالا هم برو بیرون، برو و با زنت خوش باش، دیگه مامانم نیست که مزاحم خوشبختی‌تون باشه. برو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
- دهنتُ ببند گفتم بچم رو بده‌.
ناصر بی‌توجه به جیغ و داد من ادامه داد:
- کافیه لـ*ـب تر کنی، کافیه بله رو بهم بگی نیما رو برای همیشه از بازی حذف می‌کنم و من و تو و این بچه سه تایی می‌ریم خارج! خوشبختت می‌کنم. جوری که زندگی با نیما رو از یاد ببری!
جیغ کشیدم:
- برو بیرون گفتم‌.
رفتم نزدیک و امیر رو از بـ*ـغلش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیما عصبی شد:
- راجب داداش من درست حرف بزن!
با عصبانیت ادامه دادم:
- چرا کلید خونه رو دادی بهش؟ مگه اون چی‌کارست که باید بیاد تو خونه زندگیم؟
از پای سفره بلند شد:
- چی می‌گی پناه؟ حالت خوب نیست مثل این‌که!
داد زدم:
- نخیر، حالم خوب نیست، از سر ظهری که خان داداشت پاش رو گذاشت تو خونم و اون حرفارو زد حالم بد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
هلم داد سمت در.
- نمی‌تونم، نیما شوهرم بود. نمی‌تونم جایی فرار کنم.
داد زد جوری که لرزیدم:
- گفتم برو پناه، برو!
مجبور شدم از خونه برم بیرون. رفتم کوچه پشتی و تکیه دادم به دیوار. آخه کجا رو داشتم این موقع شب؟
پیش کی برم؟ وای خدا، نیما مرد.
نیما مرد! باورم نمی‌شه، بچم بی‌پدر شد. خدایا چه اتفاقی داره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رفتم تو، یه دختر جوون پشت میز نشسته بود.
- سلام خانم برای آگهی‌تون اومدم.
دختر یه نیم‌نگاهی بهم انداخت:
- برای درخواست منشی؟ بیا این فرم رو پر کن.
یکم مکث کردم:
- می‌تونم با رییس این‌جا صحبت کنم؟
دختر شروع کرد به توضیح دادن:
- ببینید خانم محترم، این‌جا یه شرکت تازه تأسیسه، سه نفر باهم تلاش کردن برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، ~Hasti~ و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا