- عضویت
- 23/8/20
- ارسال ها
- 760
- امتیاز واکنش
- 7,695
- امتیاز
- 263
- محل سکونت
- خونه ام :/
- زمان حضور
- 44 روز 8 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
گفتم : چه موضوعى است ؟ آرى ، برایم بیان کن .
گفت : شبى از شب ها در منزل حضرت بودم ، ناگاه زنى وارد شد، پرسیدم تو کیستى ؟
پاسخ داد: من از خانواده عمّار یاسر هستم و همسر ابوجعفر، محمّد بن علىّ الرّضا علیه السلام مى باشم ، با شنیدن این خبر، حسّاسیّت من برانگیخته گشت و بُردبارى خود را از دست دادم ، و از جاى برخاستم و به نزد پدرم ماءمون رفتم .
هنگامى که او را دیدم ، متوجّه شدم که نوشیدنی بسیار خورده و سرخوش لایعقل است ؛ پس موضوع را برایش بیان کردم و نیز افزودم که شوهرم بسیار از من و تو بدگوئى مى کند و به تمام افراد بنى العبّاس توهین مى نماید.
پدرم با شنیدن سخنان دروغین من خشمگین و عصبانى گشت و شمشیر خود را برگرفت و سوگند یاد کرد که امشب او را با این شمشیر قطعه قطعه مى کنم و روانه منزل حضرت گردید.
من با دیدن چنین صحنه اى از گفتار خود پشیمان شدم و همراه پدرم روانه گشتم تا ببینم چه مى کند.
چون ماءمون وارد منزل شد، دید حضرت جواد علیه السلام در بسـ*ـتر آرمیده است ، پس با شمشیر بر آن حضرت حمله برد و به قدرى بر بدن مبارک و مقدّس او ضربات شمشیر وارد کرد که دیدم بدنش قطعه قطعه گردید.
و به این مقدار هم قانع نشد، بلکه شمشیر بر رگ هاى گردن او نهاد و رگ هاى گردنش را نیز قطع کرد.
من با مشاهده این صحنه دلخراش بر سر و صورت خود زدم و روى زمین افتادم ، پس از لحظاتى که از جاى برخاستم روانه منزل پدرم گشتم ؛ و چون صبح شد و پدرم از حالت مستى بیرون آمد، به او گفتم : یا امیرالمؤ منین ! آیا متوجّه شدى که دیشب چه کردى ؟
گفت : خیر، در جریان نیستم و خبر ندارم .
وقتى جریان را برایش بازگو کردم ، فریادى کشید و مرا تهدید کرد و گفت : رسوا شدیم ، دیگر در جامعه جایگاهى نداریم .
سپس یاسر خادم را احضار کرد و به او دستور داد تا به منزل حضرت جواد علیه السلام برود و گزارش وضعیّت حضرت را بیاورد.
گفت : شبى از شب ها در منزل حضرت بودم ، ناگاه زنى وارد شد، پرسیدم تو کیستى ؟
پاسخ داد: من از خانواده عمّار یاسر هستم و همسر ابوجعفر، محمّد بن علىّ الرّضا علیه السلام مى باشم ، با شنیدن این خبر، حسّاسیّت من برانگیخته گشت و بُردبارى خود را از دست دادم ، و از جاى برخاستم و به نزد پدرم ماءمون رفتم .
هنگامى که او را دیدم ، متوجّه شدم که نوشیدنی بسیار خورده و سرخوش لایعقل است ؛ پس موضوع را برایش بیان کردم و نیز افزودم که شوهرم بسیار از من و تو بدگوئى مى کند و به تمام افراد بنى العبّاس توهین مى نماید.
پدرم با شنیدن سخنان دروغین من خشمگین و عصبانى گشت و شمشیر خود را برگرفت و سوگند یاد کرد که امشب او را با این شمشیر قطعه قطعه مى کنم و روانه منزل حضرت گردید.
من با دیدن چنین صحنه اى از گفتار خود پشیمان شدم و همراه پدرم روانه گشتم تا ببینم چه مى کند.
چون ماءمون وارد منزل شد، دید حضرت جواد علیه السلام در بسـ*ـتر آرمیده است ، پس با شمشیر بر آن حضرت حمله برد و به قدرى بر بدن مبارک و مقدّس او ضربات شمشیر وارد کرد که دیدم بدنش قطعه قطعه گردید.
و به این مقدار هم قانع نشد، بلکه شمشیر بر رگ هاى گردن او نهاد و رگ هاى گردنش را نیز قطع کرد.
من با مشاهده این صحنه دلخراش بر سر و صورت خود زدم و روى زمین افتادم ، پس از لحظاتى که از جاى برخاستم روانه منزل پدرم گشتم ؛ و چون صبح شد و پدرم از حالت مستى بیرون آمد، به او گفتم : یا امیرالمؤ منین ! آیا متوجّه شدى که دیشب چه کردى ؟
گفت : خیر، در جریان نیستم و خبر ندارم .
وقتى جریان را برایش بازگو کردم ، فریادى کشید و مرا تهدید کرد و گفت : رسوا شدیم ، دیگر در جامعه جایگاهى نداریم .
سپس یاسر خادم را احضار کرد و به او دستور داد تا به منزل حضرت جواد علیه السلام برود و گزارش وضعیّت حضرت را بیاورد.
چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد علیه السلام
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com