خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: جمجمه‌ خواران
نام نویسنده: maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: فانتزی، عاشقانه
ناظر: ~MOHADESE~
خلاصه:

کِرِسنت‌مون پزشک دربار فِی‌ها و پریان است. او روزی با گروهی از ویروس‌ها و باکتری‌های ‌عجیبی روبه رو می‌شود که توانایی دزدیدن موهبت یک فرد را دارند. او برای نجات دوستش ق*م*ا*ر بزرگی می کند، قماری که بوی دسیسه‌هایِ جهان‌آوران را به مشام معماخوار می رساند و باعث می‌شود ستاره‌ها داستان‌هایی را در گوشش زمزمه کنند؛ داستان‌هایی که جایی در بین تاریکیِ عمیق ستاره‌ها به خواب رفته بودند. معماخوار شخصیت‌هایی را به میدان می‌آورد تا جلوی دسیسه‌های جهان‌آوران که به نوعی کنترل دنیایشان را در دست دارند بگیرند، ولی آن‌ها خبر ندارند که این تنها بخش کوچکی از نقشه‌ای است که جهان‌اَفروزان برای آن‌ها تدارک دیده‌اند.


در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Essence، فاطمه بختیاری و 17 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خالقی که برای تاریکی قلبمان مهتاب و ستاره ها را افرید.

مقدمه:
مرگ با خود تاریکی می‌اورد و تاریکی با خود ستاره ها و مهتاب را. پس اگر نمیرم چگونه نور را پیدا کنم تا برنده شوم؟
همه می گویند هر فردی شخصیتِ اصلی زندگی خودش است. افرادی که خود را شخصیت فرعیِ زندگی خودشان می بینند و کسی دیگری را به عنوان شخصیت اصلیِ زندگی‌اشان انتخاب می کنند، هیج وقت نمی فهمند چه کسی هستند و چه کارهایی از دستشان برمی آید؛ تا زمانی که وجودشان در هم شکسته می‌شود و کسی پیدا نمی شود در هنگام مرگِ روحشان نجاتشان دهند. زمانی که فردی سعی می کند شکسته‌های قلبش را ترمیم کند و داستان زندگی‌اش را رقم بزند، طوری قدم برمی دارد که حتی ستاره ها هم به لرزه می افتند. هر داستانی هم شخصیت شرور و بد دارد و هم شخصیت خوب و قهرمان، ولی معمولاً شخصیت های خاکستری هستند که نتیجه ی بازی را عوض می کنند. حالا این من هستم که انتخاب می کنم. اگر برای قهرمان زندگی خودم بودن باید شرور باشم پس من شخصیت شرور زندگی خودم می شوم. اگر قرار باشد در زندگی افرادی که روح مرا کشتند هم نقش اصلی را داشته باشم پس همان شخصیت شروری می شوم که دنیایشان را به هم میریزد، همان طور که ان ها زمانی شخصیت اصلی زندگی من بودند و داستان زندگی‌ام را رقم زدند. حالا من می گذارم ان ها قهرمان باشند و دنیا را در دست بگیرند، بگذار ببینم چه کسی اخرش برنده می شود؟


تقدیم به همه ی کسایی که ستاره‌های قلبشون مرده و در تاریکی غرق شدند. تقدیم به همه‌ی اونایی که با وجود مرگ روحشون هر روز به دنبال برگشت به خونه هستند و در اخر تقدیم به همه‌ی اونایی که جنگجوی درونشون اونا رو به مبارزه و زندگی کردن تشویق می‌کنه با امید اینکه همیشه خالقِ نور مهتاب ما رو به هدفمون برسونه.




در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: raha.j.m، YeGaNeH، Essence و 15 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل اول

همان طور که چکمه های آلوده از گل و لایِ مرداب خود را روی میز گذاشته بود، با دندان های نیش مانندش گاز بزرگی را به سیبِ سبزِ درون دستان پینه بسته‌اش زد و تکه ای از آن را قورت داد. او مأموریت خود را امروز صبح تمام کرده بود و نور خورشید روی سکه هایی که به عنوان جایزه گرفته بود رقص زیبایی به راه انداخته بودند.
مردی که پشت بار ایستاده بود و در حال برق انداختن لیوان های خود بود، از پشت نگاهی به در دولنگه ی چوبی که علامت انجمن روی آن طراحی شده بود انداخت و با صدای خرخر مانندش گفت:
- معما خور! به نظر میاد یه مشتری داری.
دخترک باقی ماننده ی سیب خود را با نشانه گیریِ دقیقی به داخل سطل کوچک زنگ زده انداخت و همان طور که بوی موجود در فضا را که مملو از بوی غذا، ادویه جات و عرق بود حس می کرد، بوی تیزی به بینی اش رسید؛ بوی راز و معما!
او بوی معما را سریعتر و تیزتر از هر چیزی حس می کرد و آرزو می کرد تک به تک معما‌ها و راز های های این جهان هستی را ببلعد. شوق و ذوقش را پنهان کرد و چشمان به رنگ آتشش را با حالت متفکرانه‌ای به سطح میزِ چوبی دوخت. چکمه‌های کثیفش را روی سطح میز تکانی داد، در همان حالت دستانش را به سمت آستین‌هایش برد و خنجرهای مخفی شده ی درون آن‌ها را بیرون کشید. نگاهش را به یکی از خنجرهای دسته مشکی‌اش که به تازگی تیغه ی آن را تیز کرده بود دوخت و آن را روی یکی از خنجر های نقره ای رنگش که تیغه‌‌اش از بقیه کندتر بود کشید. حتی صدای کشیده شدن یک تیغه روی تیغه‌ی دیگر هم، نمی توانست صدای قدم های پاهای مارمولک مانندی را که داشت به او نزدیک می شد از گوشش پنهان کند.
موجودِ درباری، چند پایِ خودش را سریع‌تر حرکت داد و روی صندلی چوبی رو به روی معماخوار نشست. دو تا شوالیه‌ی کنار او که به شکل مار بودند، با چشمان مشکی اشان به او خیره شدند و به نشانه ی تهدید با زبان درازشان هیسی کردند. دخترک بدون اینکه نگاهش را بالا بیاورد و به او خیره شود فقط پرسید:
- چی میخوای؟
موجودکِ عجیب، صورتش را که شبیه ماهی قزل الا بود به او دوخت.
- ازت میخوام برام راز جمع کنی. راز های رسوا کننده، رازهایی رو که بتونم باهاشون یک خاندان رو تبعید کنم.
دخترک در ذهن با خود زمزمه کرد "داره جالب میشه!"
معماخوار سرش را به نشانه ی اینکه اجازه دارد حرف‌هایش را ادامه بدهد برای او تکان داد.
- ازت میخوام درباره ی رابط برام اطلاعاتی بیاری. خاندان اون...
دخترک با شنیدن این نام، چشمان آتشی رنگش برقی زد و غرش خاموشی در ذهنش کرد. خنجرش را به سمت گردنِ آن ماهی قزل الا گرفت. ماهی کوچولو جیغی کشید که مار های نگهبانش در یک چشم بر هم زدن پشت او ظاهر شدند. قبل از اینکه مارها بتوانند نیش هایشان را در گردنش فرو کنند، خنجرهایی را که در مواقع لزوم در شانه‌هایش کار گذاشته بود سرشان را قطع کرد. سرِ مارها با دهان‌هایی که جیغ خاموششان را به نمایش می گذاشت، با صدای تلپی بر روی زمین افتاد و تا زیر پای فرمانده‌اشان قل خورد.
دخترک با نیشخند ترسناکی به ماهی قزل الا که کم مانده بود تخم ریزی کند نگاهی کرد و گفت:
- بی عرضه تر از اینایی که دنبال میزبان سرزمین پریان باشی. نمی تونی منو توی همچین دامی بندازی، برو سر اصل مطلب! می دونی که من با جهان‌آوران در نمی افتم.
ماهی قزل الا با صدای جیرجیرمانندی جواب داد:
- بهت معماهای جالبی پیشنهاد می کنم. توی پایتخت داره دسیسه‌های چیده می‌شه که حتی فکرش رو هم نمی کنی!
با شنیدن حرف هایش، شوق و ذوق وجود دخترک را خورد ولی چهره‌اش را خنثی نگه داشت و خنجرش را بیشتر به گلویِ موجود فشار داد. خون آبی رنگی خنجرش را رنگین کرد و ماهی دوباره جیغ کشید. معماخوار سرش را کج کرد.
- بهم چند تا معما پیشکش کن، اگه خوب بودن به پیشنهادت فکر می کنم.


در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: raha.j.m، YeGaNeH، Essence و 15 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
مارمولکِ صورت ماهی قزل الایی دوباره تقلایی کرد.
- می‌خوان از طریق رابط‌ها سرزمین‌هامون رو دشمن کنن و جنگ جهان‌آوران رو به روی قلمروی فانی‌ها و غیرفانی‌ها بیارن. هر کدوم از رابط ها نقطه ضعفی دارن که میخوان از اون نقطه ضعف‌ها بر علیشون استفاده کنن. شاهزاده می‌خوان که شما...
با صدای برخورد صندلی ها بر زمین و صدای فریاد افراد انجمن، پروانه‌های شکم معماخوار از شوق زیاد به پرواز در آمدند. دلش برای این کشمکش و هیجان‌ها، یا بهتر است بگوید برای این موش و گربه بازی‌ها تنگ شده بود. شمشیری را روی گردنش احساس کرد. شانه ها و دستانش را بالا گرفت و خنجرهایش را به سمت شنل شوالیه فِی پرتاب کرد. شنل دخترک انگار که قدرت یک محافظ را در برداشت، آن‌ها را در یک صدم ثانیه دفع کرد. معماخوار با غرشی محکم خودش را تکان داد، ولی معماها و رازهای عمیقی که از سوی روحِ شوالیه فِی جاری می‌شد او را سرجایش میخکوب کرد. او صورت دخترک را درست ندیده بود ولی حسی که از او گرفته بود آشنا بود.
شاهزاده‌ی فِی با قدم های آرام و مرگبار خود گویی که در میدان مبارزه است جلو رفت و به آن انجمنی که همه چیزش درب و داغان بود و هیچ ظرافتی نداشت خیره شد. کتاب‌های خاک خورده و قدیمی، پرده‌ی پاره و پوره، باری کوچک که یک مرد خپل اداره‌اش می کرد و تابلوهای بزرگی پر از آگهی‌ها و مأموریت‌ها برای جایزه بگیرها. یک انجمن باستانی و مرده که بوی کپک و کهنگی‌اش، بینی و حواس قوی‌اش را تحر*یک می کرد و چه جایی بهتری برای پنهان شدن یک موجود باستانی از سرزمین های مرده.
شاهزاده آهی کشید و گفت:
- اینجا چه بوی بدی میاد.
معماخوار نیشخند ترسناکی زد و دندان‌های تیزش را به نمایش گذاشت و با چشمان مثلاً متعجبی گفت:
- اینجا بوش به همون بدیِ بوی دربارِ شماس، سرورم! تعجب می کنم چطور براتون آشنا به نظر نیومد.
دخترک شوالیه، شمشیرش را محکم تر به گردنش فشرد ولی معما خوار با وجود دردی که در بدنش پیچیده بود هیچ چیزی را به روی خودش نیاورد. شاهزاده لبخندی زد:
- خوشحالم که برای اولین بار می‌بینمت! کشوندن به اینجا اصلاً کار راحتی نبود.
معماخوار اخمی کرد و تکان سختی خورد. آن‌ها او را گول زده بودند. چطور متوجه نشده بود؟ چه کسی برای او همچین دامی انداخته بود؟
شاهزاده با قدم‌های بی صدایش نزدیک معماخوار شد و به شوالیه علامتی داد. زنجیرهایی به دور دست‌ها و پاهای معماخوار بسته شدند و قدرت باستانی‌اش را از او دزدیدند؛ معماخوار دزدیده شدن قدرتش توسط زنجیرها را حس کرد ولی تنها با چشمان اهریمنیِ باستانی اش به شاهزاده خیره بود. بویی کشید و عمیق ترین رازها را از جانب شاهزاده احساس کرد. قهقه‌ای زد که تمام شوالیه ها شمشیرهایشان را از غلاف بیرون کشیدند. او یک موجودات باستانی بود؛ هزاران سال زندگی کرده بود و جهان‌آوران، ملکه ها و پادشاهان زیادی را گول زده بود. یک شاهزاده‌ی فسقلیِ فِی هیچ کاری از دستش بر نمی امد. حرف هایشان را گوش می داد و اگر می دید که این حرف‌ها ارزشش را ندارند، همه‌ی آن‌ها را تکه تکه و با پوستشان برای جوخه اش لباس جوجه پری درست می کرد.


در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: raha.j.m، YeGaNeH، Essence و 11 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمان آتشی رنگش را که می دانست شعله‌های خباثت در آن‌ها زوزه می کشد به سمت شاهزاده برگرداند و با صدایی به سردی تاریک ترین رازها گفت:
- روزی که به دنیا اومدی و به افتخارت یکی از باشکوه ترین جشن های پادشاهی برگزار شد. پدر و مادرت من رو دعوت کردن و بهم گفتن عمیق ترین راز هات رو بو بکشم و مهم ترینشون رو به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: raha.j.m، YeGaNeH، Essence و 10 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
☆: *.☽ وقتی به تاریکی اجازه‌ی وارد شدن میدی سخته که راه برگشتن به خونه رو پیدا کنی. .* :☆---- اِونجلین

***********...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، YaSnA_NHT๛ و 9 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
" دلیل یادداشت: روده‌ی پرکار موش‌های پرنده – تحقیقِ 1201
جنس مواد دفعی: آمونیاک و اوره، به دفعات مختلف مقدار متفاوتی تولید می کنند.
گونه‌: پری، از هوش خیلی پایینی برخوردارند.
تنوع غذایی: گوشت‌خوار
به لطف این قضیه الان در یک زندان با موش های پرنده‌ و روده‌های پرکارشان هستم که در حال خراب کاری کردن روی سر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، YaSnA_NHT๛ و 9 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
کرسنت‌مون در چشمان خواهرش، ظاهر جهان‌آوری را که در او زندگی می کرد دید. خواهر او یک رابط بود؛ رابط شخصی بود که صلح بین جهان‌آوران و موجودات قلمروهای دیگر را برقرار می کرد. وجود او دلیل صلحی بود که اکنون در قاره‌هایشان وجود داشت. یک رابط، یک جهان‌آورِ برگزیده بود. بدن او میزبانی بود که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، YaSnA_NHT๛ و 10 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلیدی را به طرف دیگر حفاظ انداخت و ادامه داد:
- اینجا قلمروی موجودات ضعیفی مثل تو نیست. اینجا قلمروی وحشی گری و بقاست. موجودات هم رو می‌کشن تا به دربار راه پیدا کنن. این قلمرو یه تمدن زنده اس که بر پایه ی جنگجوی درون موجودات بنا شده. امپراطوری ما یه چرخه اس. ضعیف خوراک قوی میشه تا قوی تر خودش رو بالا بکشه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، YaSnA_NHT๛ و 11 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,247
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
☆: *.☽ فکر می‌کردم برای قوی‌تر شدن نیاز به عشق بقیه دارم، ولی فهمیدم برای قوی‌تر شدن باید یاد بگیرم چطوری خودمُ دوست داشته باشم .* :☆--- بلوم

فصل سوم

کرسنت‌مون از پنجره خواهرش را دید که با بال‌های غول‌آسای خورشیدی‌اش، هیکلی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جمجمه‌خواران | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، YaSnA_NHT๛ و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا