خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون در مورد رمان؟

  • عالی

    رای: 19 95.0%
  • خوب

    رای: 1 5.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    20

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
قلمرو تاریکی:
در وسط جنگل سیاه، یک کوه پوشیده از درخت که آبشاری را در خود پنهان کرده بود. آبشاری که فقط یک آبشار نبود! وسیله‌ای برای پنهان کردن یک غار عجیب بود. غاری بلند که در سقفش نمک‌هایی به شکل کلم وجود داشت. در وسط این نمک‌ها، یک سوراخ دایره‌ای شکل که نور خورشید مستقیم از آن رد شده و خود را به یک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mystery، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 25 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
در چشمان مرسیا ناامیدی می‌نشیند و این لاریسا را خوشحال می‌کند.
دستش مشت شده و در صورت مرسیا فرود می‌آورد. مرسیا ناله‌اش بلند می‌شود. از کی تا حالا قدرت آن دختر بچه این‌قدر زیاد شده بود؟
دومین مشت، سومین مشت، چهارمین مشت و...
اجازه ناله به او نمی‌داد و پشت سر هم با آن صورت خونسردش، به صورتش مشت می‌زد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mystery، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 25 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک اصطبل بزرگ چوبی که بوی مدفوع اسب‌ها کل فضای آن را گرفته بود. صدای شیهه اسب‌ها هر چند ثانیه یک‌بار شنیده می‌شد.
لاریسا نگاهش به خون‌های خشکیده بر دستانش، قفل شده و در این وضعیت نگران کاه‌های چسبیده به لباسش نبود.
صدای هامان را از پشت دیوار چوبی کنارش می‌شنود:
- لاریسا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mitra_Mohammadi، Mystery، daryam1 و 25 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
نور خورشید چشمانش را می‌زند. مجبور می‌شود آن‌ها را ببندد. سکندری می‌خورد و روی زمین می‌افتد، ولی هنوز بازویش میان دست بزرگ مرد جا گرفته بود. بازویش را می‌کشد و او را مجبور به ایستادن می‌کند. زانویش می‌سوزد. حتما روی سنگ ریزه‌ها خراش برداشته بود. بلاخره چشمانش به نور عادت می‌کند.
با جمعیتی از مردم رو به رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mitra_Mohammadi، Mystery، daryam1 و 25 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه با بهت و شک نگاهش می‌کنند. همچین حکمی در ذهن‌شان نمی‌گنجید. سخت‌ترین حکم تبعید فرد بود، نه کشتن!
سولون که تردید را در نگاه مردم می‌بیند، سریع با اخم می‌گوید:
- حکم همون تبعیده. از کشتن خبری نیست.
لاریسا نفس حبس شده‌اش را رها می‌کند. حداقل زنده می‌ماند. بیشترین نگرانی‌اش برای هامان بود. معلوم نبود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Mystery، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 24 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
لاریسا آرام سرش را تکان می‌دهد. ریتا با بغض ادامه می‌دهد:
- یه قبیله نزدیک خودمون وجود داره، زیاد دور نیست. باید خودت رو به اون‌جا برسونی تا زنده بمونی.
دستش را می‌فشارد و ادامه می‌دهد:
- از راه خارج نشو و علامت‌ها رو دنبال کن.
لاریسا سرش را تکان می‌دهد. ریتا با بغض می‌گوید:
- تمشک‌های وحشی زیادی تو جنگله،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mystery، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 24 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبان و گلویش خشک شده و معده‌اش از گرسنگی دادش بلند شده بود. بغضی بزرگی در گلویش چنگ انداخت. نمی‌خواست گریه کند. نمی‌خواست ضعیف باشد. صدایی در ذهنش چرخید:
- تو همیشه ضعیفی.
سرش را به چپ و راست تکان داد:
- نه من ضعیف نیستم، نیستم.
صدا بلندتر شد:
- چرا، تو ضعیفی.
سرش را بلند کرد و داد زد:
- ضعیف نیستم.
خشم را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mystery، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 23 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
جرج ریزه میزه نیز سمت دیگرش را می‌گیرد و با احتیاط بیرون می‌روند. با دیدن آن مرد گنده بی‌هوش، با تعجب نگاهش روی دوستانش می‌چرخد. جرج با خنده می‌گوید:
- باید از ریتا تشکر کنی، اون بود که نوشیدنی درست کرد.
ریتا؟ مادر لاریسا؟ به کمک دوستانش از حصار گذشته و از چند کوچه می‌گذرند. به یک گاری و یک شخص که خود را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Mitra_Mohammadi، Mystery، daryam1 و 23 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌دانست چقدر راه رفته است. خسته و دردمند کنار درختی می‌نشیند تا کمی استراحت کند. چشمانش را می‌بندد و به صداهای اطراف گوش می‌کند. صدای چند پرنده و صدای تکان خوردن شاخه و برگ‌ها.
با شنیدن صدای شر شر آبی، چشمانش سریع باز می‌شود و گوش تیز می‌کند. بلند می‌شود و به دنبال صدا می‌گردد. بلاخره آن را کمی جلوتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mystery، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 23 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
قلمرو تاریکی:
صدای قدم‌هایش در سرسرای قصر می‌پیچید و باعث ترسی در وجود افراد حاضر می‌شد. مشعل‌هایی در اکثر سرسرای قرار گرفته و باعث روشنایی سالن می‌شد. دیوارهای سراسر سیاه رنگ، ستون‌های قرمز و محافظینی سیاه‌پوش با ماسک‌هایی به شکل میمون، به ترس و وحشت افراد دامن می‌زد.
همگی منتظر حرفی از جانبش بودند تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mystery، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 22 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا