خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
- حوصله‌ی خونه رو نداشتم اونجا انگار یکی بیخ گلوم رو می‌گیره به این شدت فراری شدم!
جیگرم آتیش گرفت به خاطره بغض تو صداش آهی کشیدم و نگاهم رو دادم به خیابون با اینکه خودم می‌دونستم هیچ تقصیری ندارم اما روم نمی‌شد بهش نگاه کنم گرمای دستش رو حس کردم که دستم رو گرفت بعد صدای آرومش رو شنیدم:
- بریم به هوای اون‌روز ها پاتوقمون؟
با شنیدن این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 16 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد اشاره‌ای به قرآن کرد، بغضم گرفت یادم نرفته بود، با خداهم قهر نبودم! من هر شب و هرروز باهاش حرف می‌زدم من و خدا خیلی باهم دوست بودیم اونقدری که هیچ‌چیز نمی‌تونست راه ارتباطم رو باهاش قطع کنه
باز هم حرفی نزدم و روم رو برگدوندم خانجون آهی کشید، دستم رو در دست گرفت و نوازش کرد هر لحظه بغضم بزرگ و بزرگ تر می‌شد گلوم درد گرفته بود خیلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 16 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
بشکنی زدم و با خنده به اینه رو به رو خیره شدم به‌به چه گل دختری! بد نبود یکمی خودم رو تحویل بگیرم موهام رو شونه کرده بودم لباس هام رو عوض کرده بودم سعی کردم برای دلخوشی خودم هم که شده لبخند رو مهمون لـ*ـبام کنم دلم یکم شیطنت می‌خواست می‌دونی؟ از همون شیطنتا که تو بچگی همه رو سرکوب کردم دوباره داشت خنده رو لـ*ـبم آروم آروم پنهون می‌شد که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 14 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
صورت ساده‌ای داشتم حامد زیبا بود و خیلی ها میگند مثل جوونی های حاج‌باباست ته ریش و چشم‌های مشکی مثل خودم، موهاش تیره بود صورت سفیدی داشت لـ*ـب‌هاش قلوه‌ای بود می‌خندید خیلی تو دلبرو میشد اخمم می کرد قشنگ می‌شد قسمتی از موهاش روی پیشونیش بود همیشه، اخلاقش هم که مثل خود حاج‌بابا خشن و بد خلق!
- خسته شدم!
با اخم و تعجب نگاهش کردم اون نگاهش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 14 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند ثانیه‌ای نگاهم کرد نگاهش سرد و بی فروغ بود حامد این‌جوری نبود داداش حامد من یک زمانی بهترین برادر دنیا بود بهترین... .
- کاریش نداشتم اون بود که فقط لیچار بار من کرد! دست پیشم می‌گرفت پس نیفته یک وقت.
خندم گرفت و لـ*ـب‌هام رو بهم فشار دادم امان از تو مرجان، مرزهای پر رویی رو جابه‌جا کرده بود به خدا، فکرم پر کشید پیشش یعنی این همه مدت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 12 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اشاره‌ای که به اون روز کرد ناراحت شدم و ته دلم یکم لرزید سری تکون دادم و با شونه‌های افتاده از اتاقش خارج شدم همین که در رو بستم صدای شکستن چیزی به گوشم رسید تنها کاری که کردم چشم هام رو محکم بستم و سر تکون دادم شاید با شکستن وسایلش حالش خوب می‌شد معطل نکردم و فورا وارد اتاقم شدم و جهش زدم به طرف گوشیم و شماره مرجان رو گرفتم و لـ*ـب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، -FãTéMęH-، Delvin22 و 13 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان و خانجون گوشه‌ای نشسته بودیم و هراز گاهی هرکدوممون از هر دری حرف می زدیم حامد آشفته و بی اعصاب لباس پوشیده و حاضر و آماده از پله‌ها اومد پایین مامان با نگاهی به سر تا پاش گفت:
- کجا حامد؟
- زود بر می گردم!...
- اما... .
حامد عصبی و پرخاشگرانه به طرف در رفت و زیر لـ*ـب غر‌غر کرد:
- انگار بچه‌ام! خوبه بیست و شش سالمه و انقدر سیم جیمم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، -FãTéMęH-، Delvin22 و 12 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
نه حرفی زده نه چیزی این بچه از ماجراهایی که قبلا پیش اومده دل خوشی نداره و بهتره که ما خودمون هُلش بدیم تا یکم یکم راه بیاد، شاید دنبال یک فرصته یک‌جور تلنگر از ما به یک اشاره و از اون به سر دویدن!
نیشم شل شد و به حرف خانجون خندم گرفت فکر کن حامد اونقدر هول باشه! مامان عمیق تو فکر فرو رفته بود خانجون هم لبخند رضایت‌مندی رو لـ*ـبش بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 11 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
- نه‌نه... این..این حرف‌ها چیه؟!...
مامان که دیگه اثری از اون لبخند روی لـ*ـبش نبود ولی همچنان اخمش رو حفظ کرده بود غر‌غر کنان گفت:
- معلومه! همچین لبخند ملیح زده و به افق خیره شده ذلیل شده معلومم نیست تو اون فکرش چی می‌ گذره...
با دهن باز و متعجب از این واکنش تند مامان مبهوت وسط حرفش پریدم:
- مامان!
تمام حرصش رو با نفس عمیقی بیرون داد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 12 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
لامپ رو روشن کردم سعی کردم لبخندی به پهنای صورت بزنم موهام رو شونه کردم و با حوصله شروع به بافتن کردم چه قدر دوست داشتم روزی رنگ های مختلف و شیک، زیبا ترشون کنه مثلا بلوند می کردم! نه‌نه بلوند بهم نمیاد سنم رو بیشتر نشون میده مثلا... حالا چه فرقی داره بلاخره یک رنگی می‌زدم دیگه سعی کردم هر فکری که حالم رو بد می کنه دور بریزم و سعی کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Arti، *NiLOOFaR* و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا