خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل‌خور نگاهش کردم و گفتم:
- پسره مردم از خداشم باشه از سرش‌ هم زیادی‌ام!
مامان با چشم‌های گرد چپ‌چپی نگاهم کرد و با خنده گفت:
- دختره ما رو از همین الان شوهر نکرده ورپریده شده... .
خسته شده بودم از کلمه‌ی شوهر که تو این دو،سه روز افتاده بود دم دهنه همشون، انگار سربارشون شده بودم و فقط می‌خواستن از شرم خلاص بشن با بغض و نفس‌نفس زنان با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 18 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به من که با اخم نگاهش می‌کردم، کرد و آروم سر تکون داد:
- تو رو که می‌بینم انگار دارم خودم رو تو آینه می‌بینم، هعی... .
مامان لـ*ـب‌هاش لرزید و ادامه داد:
- تورو خدا حلالم کن حدیث، هیچ‌کاری ازم بر نمیاد که برات بکنم، یک آدم پوچم که حرفم پیش هیچ‌کس خریدار نداره، تو حلالم کن مامان‌جان.
خودت پسره رو ببینی به دلت می‌شینه گرچه که میگی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 18 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
آقای فرهمند پس از گفتن حرف‌های اولیه و مقدمه سازی پا روی پا انداخت و با یک لبخند رو به بابا گفت:
- خوب آقای مظفری اگه شما اجازه بدین این دختر و پسر گل برن حرفاشون رو بزنن.
بابا نیمچه لبخندی زد و گفت:
- اختیار دارین آقا این حرفا چیه اجازه ماهم دست شماست.
بعد رو به من کرد و با نگاهی نافذ لبخند مصنوعی زد و گفت:
- بابا‌جان آقا شهاب و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 17 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌خواستم بخندم باز دوباره من باختم و اون انقدر زرنگ بود که برد ولی بغض کردم کاش برگردیم به روز‌های قبل از این اتفاق، روز‌هایی که من فقط از زور خوشی و حال خوب می‌خندیدم، قهقه می‌زدم!
دوباره صدای آروم و زمزمه‌وارش گوش‌هام رو نوازش داد:
- خیلی اذیتت کردن که حتی می‌ترسی چشم‌هات و وا کنی و من و ببینی؟ یعنی اصلا دلت واسه دیدن من هم تنگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 17 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای مرجان از فکر بیرون اومدم:
- ها؟ آره‌آره معذرت می‌خوام چی می‌گفتیم؟
- هیچی اینارو ول کن گفته باشما من بعد از ظهر منتظرتم یعنی این‌‌که اگه نیای دیگه نه من نه تو می‌دونی که؟
اخمام رو درهم کردم با حالت عجز گفتم:
- مرجان! تورو خدا درک کن دیگه... .
- نوچ عزیز دلم درک نمی‌کنم تو برده و زندانی کسی نیستی که چرا الکی خودت محدود کردی؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 16 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
متوجه این شدم که در اتاق باز شد ولی هنوز چشم‌هام بسته بود و پشت سرهم با التماس این کلمات رو می‌گفتم اسمم رو از زبون کسی می‌شنیدم یکی دستام رو گرفت شروع کردم جیغ زدن پشت سرهم تکونم می‌داد یاد کتک‌هایی که به ناحق خوردم افتادم، یکی بـ*ـغلم کرد آروم گرفتم دست‌هاش نوازش‌گر سرم شد، شهاب باز هم پشتیبانم شد و آرومم کرد، خیالم راحت شد من اینجا تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 16 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مرجان خانم، حالا دیگه جواب من رو نمیدی؟ ها؟
مرجان که هنوز شوکه از کار من بود خنده‌ای کرد و گفت:
- باورم نمیشه حدیث تو و این‌کارها؟ بعیده ازت!
رو ترش کردم و توپیدم:
- هرچی می‌کشم از توعه دیگه، ببین به چه کار‌هایی وادارم کردی آخه!
مرجان از جا بلند شد و حق به جانب گفت:
- خوب حالا، انگار چی‌کار کردی یک‌بار تو زندگیت حرف زور رو قبول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Arti، *NiLOOFaR* و 15 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان خواست اعتراض کنه اما یک چشم‌غره حاج‌بابا کافی بود تا به کل پشیمون بشه از حرف زدن این‌بار هم باز خوش‌خیالی کار دستم داد و من هنوز چه ساده بودم.
تاحالا دیدی جوری قلبت رو می‌شکنند که هرچی گریه کنی، بغض کنی، پیش خدا گله کنی، ازش حتی بنویسی باز‌هم آرومت نمی‌کنه؟ بعضی حرف‌ها بعضی کارها‌ جوری روی آدم اثر دارن که شاید تا آخر عمر اون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 15 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
حدیث علاوه بر این‌که دختر شماست زن من هم هست و دوست ندارم درباره‌اش اینجوری صحبت کنین درضمن هنوز چیزی مشخص نیست و من به حرف‌های یک آدم روانپریش اهمیت نمیدم!
حاج‌بابا از جا بلند شد و دندون بهم سایید و با خشمی که من فقط ازش خبر داشتم که داشت درونش آتش می‌گرفت ولی سعی می کرد جلوی شهاب جلوی خودش رو بگیره خشن گفت:
- خیلی خب! می‌خوای ببریش؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 15 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
722
امتیاز
108
سن
15
زمان حضور
3 روز 16 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی فرمون گذاشته بود و شونه‌هاش می‌لرزید می‌دونستم دست کمی از من نداره سایه‌ی نحسه گذشته زندگیم رو تباه کرده بود شوهری که عاشقم بود رو داغون کرده بود و آرامش رو از من گرفته بود توجه و عشق و محبت و دوست داشتن رو از شهاب گرفته بود و من باز هم تشنه‌ی خیلی چیزها در زندگیم شدم و دوباره تاریخ داشت تکرار می‌شد! وظیفه‌ی خودم می‌دونستم تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Delvin22، Arti و 15 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا