- عضویت
- 2/6/23
- ارسال ها
- 49
- امتیاز واکنش
- 730
- امتیاز
- 128
- سن
- 16
- زمان حضور
- 3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلخور نگاهش کردم و گفتم:
- پسره مردم از خداشم باشه از سرش هم زیادیام!
مامان با چشمهای گرد چپچپی نگاهم کرد و با خنده گفت:
- دختره ما رو از همین الان شوهر نکرده ورپریده شده... .
خسته شده بودم از کلمهی شوهر که تو این دو،سه روز افتاده بود دم دهنه همشون، انگار سربارشون شده بودم و فقط میخواستن از شرم خلاص بشن با بغض و نفسنفس زنان با...
- پسره مردم از خداشم باشه از سرش هم زیادیام!
مامان با چشمهای گرد چپچپی نگاهم کرد و با خنده گفت:
- دختره ما رو از همین الان شوهر نکرده ورپریده شده... .
خسته شده بودم از کلمهی شوهر که تو این دو،سه روز افتاده بود دم دهنه همشون، انگار سربارشون شده بودم و فقط میخواستن از شرم خلاص بشن با بغض و نفسنفس زنان با...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com