خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
حامد صدای آهنگ می اومد اونم چه اهنگی، چه‌قدر با سوز می‌خوند جوری که منم هـ*ـوس عشق و عاشقی به سرم زد! من؟ خیلی غلط کردم کی حوصله این مسخره بازی هارو داره بابا، توی این همه گیر و دار فقط لازم بود عاشق بشم! ایش فکرش و بکن! خودم از فکر خودم خندم گرفت ولی آهنگش من رو مجذوب خودش کرده بود طوری که ایستادم و گوش هام رو تیز کردم:
کجا باید برم یک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: daryam1، Delvin22، Arti و 8 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
وای خدا حاج‌بابا نگرانم شده؟! چه حس خوبی بود باورم نمیشه کم پیش می اومد حاج‌بابا از این توجهات بکنه نیشم شل شد و سعی کردم با تمانیه جواب بدم:
- نه حاج‌بابا پام خواب رفته!
با همون جدیت توی نگاهش سر تکون داد و دوباره مشغول غذا خوردن شد لـ*ـب‌هام رو جمع کردم و با چشم‌هایی که فحش توشون مشهود بود به حامد نگاه کردم هنوز جای سقلمه‌اش درد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: daryam1، Delvin22، Arti و 7 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
حیف که الان حالم خوب نیست وگرنه عمرا ولت می‌کردم حدیث، سرتق تر از خودت جلوت وایساده... .
بعد از خط و نشون کشیدن هاش بلاخره رفت، نفس راحتی کشیدم آخیش! خدایا بعضی از بنده‌هات رو بدون نوبت شفا بده مخصوصا این حامد ما رو آدم دیوونه کنیه برای خودش! لبخندی زدم و با خودم فکر کردم چه حسی داره یکی مثل حامد همینقدر دوستت داشته باشه؟ اوم نمی‌دونم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: daryam1، Delvin22، Arti و 8 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک دختر بی عرضه که فقط توی خیالاتش زندگی می‌کنه بعد اون‌روز به خودم قول دادم که یک روز اون کافه رو می‌زنم و روی تمام اون‌هایی رو که من رو دست کم می‌گرفتند کم می‌کنم! آهی کشیدم و چشم‌هام رو بستم و تو ذهنم همه چیز رو مرور کردم آخ خدا چه روز هایی بود واقعا چه چیز‌هایی رو توی زندگیم تجربه کردم و سعی کردم کم نیارم! لـ*ـبم رو به دندون گرفتم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: daryam1، Delvin22، YeGaNeH و 7 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان لبخندی زد و گفت:
- کجای کاری که تازه چندتا عکس هم از کیس ‌های مختلف برام فرستادند بعدشم من از همین الان دارم خوشبختی آیندش رو تامین می‌کنم!
چشم‌هام گرد شد و با خنده گفتم:
- دروغ میگی! خداوکیلی؟ کو‌کو؟
- چی کو؟!
- عه مامان عکس‌ها دیگه
مامان باز لبخند رضایتمندی زد و گفت:
- آها، وایسا الان میرم گوشیم رو میارم نشونت میدم چندتا عکس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: daryam1، Delvin22، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
حق با مامان بود همه چیز پیچیده شده بود حامد نزدیک به یکی، دوسال بود که دیگه اون حامد سابق نبود یعنی هیچ چیز دیگه مثل قبل نبود حالا دیگه چند سالی بود که حامد هم ورژن جدیدی از حاج‌بابا شده بود و فکر می‌کرد به زن جماعت نباید رو بدی وگرنه سوار سرت میشند!
اصلا عالم و آدم از اونی که دوستش دارند جواب نه می‌شنوند ولی مثل برادر من دیوانگی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، daryam1، SelmA و 5 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهاب سری تکون داد و آروم گفت:
- نفهمیدم چی‌شد حدیث؛ به دوماه قبل فکر می‌کنم و اتفاقاتی که افتاد همه چیز آروم بود ولی یک دفعه این اتفاق مثل سونامی اومد و زندگیمون رو نابود کرد!
اخم هام خود به خود در هم رفت، دوماه قبل نحس ترین روز های عمرم بود که گذشت، چه خوبه که این روز ها می‌گذره!
دست شهاب روی کمرم نشست و به جلو هلم داد:
- نگران...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، daryam1، SelmA و 5 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم در گردش بود و با لبخندی وسیع به ادم‌های مختلف نگاه می‌کردم:
- خیلی اذیتت کردند؟
لبخندم کم‌کم جمع شد و گفتم:
- مهم نیست، همین که تو من و باور داری بسه! کار اون به اصطلاح پدر همیشه همینه. خیلی وقته به این چیز‌ها عادت کردم تو فقط بخشی از اون‌ها رو دیدی ولی من یک عمر تجربه‌اشون کردم.
نگاهش رنگ غم گرفت ولی سعی کرد لحنش شوخ باشه:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 3 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
بلاخره رسیدیم، دلم می‌خواست جیغ بکشم تا تمام دنیا بفهمند که بلاخره آزاد شدم، بلاخره برگشتم به خونه‌ی خودم، محل آرامشم بی‌شک من امروز خوشبخت‌ترین آدم روی زمین بودم البته اگه ماجرای رستوران رو نادیده می‌گرفتیم! وارد خونه که شدم همه‌چیز دست نخورده بود بدون هیچ تغییری:
- به هیچ جا دست نزدم تا خودت برگردی، این خونه دست نخورده خدمت شما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Essence، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر

zxxf17

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/6/23
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
730
امتیاز
128
سن
16
زمان حضور
3 روز 19 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
آروم‌آروم همه چیز رو توی ذهنم یادآوری کردم اون‌هم برای صدمین بار! با اون پا دردم به زور از روی زمین بلند شدم و لنگان‌لنگان به طرف آشپزخونه رفتم، همین که خواستم بشینم دو لقمه صبحانه کوفتم کنم صدای زنگ آیفون در اومد. مامان که داشت دست خانجون رو با روغن مالش می‌داد که از شب قبلش درد گرفته بود، حامد هم که توی اتاقش بود در نتیجه صدای فریاد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان چتر سیاهی | zxxf17 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Essence، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا