خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
عمر در تلخی سرآید در نوشیدنی افتاده را
ساحل از موج خطر باشد در آب افتاده را
دارد از حکم روان ما را قضا در پیچ و تاب
اختیاری نیست خاشاک در آب افتاده را
دل به دریا کن که در مهد صدف بحر کرم
ساخت گوهر قطره چشم سحاب افتاده را
ساحلی جز دست شستن نیست از جان چون حباب
از تهی مغزی به دریای نوشیدنی افتاده را
در نظر بستن بود، دارالامانی گر بود
سالک در عالم پر انقلاب افتاده را
نیست غیر از عقده تبخال دیگر دانه ای
تشنه در دام امواج سراب افتاده را
نعمت دنیا نصیب دل سیاهان می شود
جغد دارد زیر پر گنج خراب افتاده را
چون نگردد عمر کوته، گر چه جاویدان بود
رشته در قبضه صد پیچ و تاب افتاده را؟
پیش هر موجی سپر انداختن لازم بود
در محیط آفرینش چون حباب افتاده را
اختیاری نیست در سیر و سکون خویشتن
سایه در پیش پای آفتاب افتاده را
چون نپاشد تار و پود جسم را از یکدگر؟
چون کتان در دست و پای ماهتاب افتاده را
کی خبر از ناله شبخیز مظلومان بود؟
در دل شب، سرخوش در آ*غو*ش خواب افتاده را
عزت از افتادگی خیزد که باشد در کنار
جای از افتادگی، حرف کتاب افتاده را
برنمی آید نفس نشمرده صائب از جگر
در غم و اندیشه روز حساب افتاده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را
حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را
بر جراحت بخیه نتواند ره خوناب بست
سود ندهد مهر خاموشی دل آزرده را
خضر در سرچشمه تیغش نمازی می کند
عمر اگر باشد، دهان آب حیوان خورده را
نقد جان را چون شرر بر آتشین رویی فشان
در گره تا کی توان چون غنچه بست این خرده را؟
آب را استادگی آیینه روشن کند
صاف می سازد تحمل، طبع بر هم خورده را
می کند باد مخالف شور دریا را زیاد
کی نصیحت می دهد تسکین، دل آزرده را؟
هر چه رفت از کف، به دست آوردن او مشکل است
چون کند گردآوری گل، بوی غارت برده را؟
این جواب آن که وقتی حالتی فرموده است
از نصیحت می دهم تسکین، دل آزرده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
می کنم از سـ*ـینه بیرون این دل افسرده را
بشنوم تا چند بوی این چراغ مرده را؟
شب چو خون مرده و سنگ مزارش خواب توست
زنده گردان از عبادت این زمین مرده را
ای گل بی درد، پر زر کن دهان بلبلان
در گره چون غنچه خواهی بست چند این خرده را؟
زنگ هیهات است از پیکان زداید خون گرم
باده چون آرد به حال خود دل افسرده را؟
از ترشرویان شود ماتم سرا دارالسرور
ره مده رضوان به جنت زاهد دلمرده را
باعث آرامش دل گشت صائب خط یار
توتیای چشم باشد خاک، طوفان برده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل سیه سازد در و دیوار، سودا کرده را
شهر زندان است روی دل به صحرا کرده را
کوس رحلت نغمه داود می آید به گوش
پیشتر از کوچ، زاد ره مهیا کرده را
شهپر پرواز چشم است از تمناهای خام
چشم قربانی است دل ترک تمنا کرده را
قطره گردد گوهر غلطان در آ*غو*ش صدف
دل تپد در سـ*ـینه دایم سیر دریا کرده را
لـ*ـب به روشن گوهران وا کن که ابر نوبهار
مهر گوهر می زند بر لـ*ـب، دهن وا کرده را
پرده نامـ*ـوس از زخم زبان لرزد به خود
هیچ پروا از ملامت نیست رسوا کرده را
از دل تارست در چشم تو دنیا بی صفا
یوسفستان است عالم دل مصفا کرده را
چشم پوشیدن بود مشاطه رخسار زشت
جنت نقدست دنیا، رو به عقبی کرده را
ابر نیسان از صدف احسان نمی دارد دریغ
مخزن گوهر شود دل دست بالا کرده را
شبنم گلزار جنت در نمی آید به چشم
گریه همچون شمع در دامان شب ها کرده را
گل به شبنم روی خود را پاک نتوانست کرد
چهره خونین است دایم خنده بی جا کرده را
از سواد شهر بر مجنون شود عالم سیاه
خانه گور تنگ باشد سیر صحرا کرده را
زندگی بر من شد از تیغ شهادت ناگوار
می شود باطل تیمم آب پیدا کرده را
عالم پر شور صائب وحشت آبادی بود
سیر کوه قاف عزلت همچو عنقا کرده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
می کند پامال، تن آخر دل آسوده را
می شود دامن کفن این پای خواب آلوده را
جز پشیمانی ندارد حاصلی طول امل
چند پیمایی مکرر این ره پیموده را؟
آن که دارد آرزوی راه بی پایان عشق
کاش می دید این دل و دست و قدم فرسوده را
می کشد در حلقه فرمان به اندک فرصتی
گوشمال آسمان، گوش سخن نشنوده را
از دل شب می کند در یوزه روز سیاه
دید تا ماه تمام آن روی مشک اندوده را
دل چو غافل شد ز حق، فرمان پذیر تن شود
می برد هر جا که خواهد اسب، خواب آلوده را
کی برابر می کنم صائب به ماه و آفتاب؟
چهره بر آستان خاکساری سوده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را
پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت
توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
تن به هر تشریف ناقص کی دهد نفس شریف؟
کعبه هیهات است پوشد جامه پوشیده را
همت عالی شود نازل ز پیوند خسیس
برگ کاهی مانع از پرواز گردد دیده را
منع ما از سیر گلزار ای چمن پیرا مکن
ور نه برمی چیند آهی این بساط چیده را
قدر یاقوت لـ*ـب او را که می داند که چیست؟
جوهری قیمت نداند جوهر نادیده را
گرمخونی می کند بیگانگان را آشنا
موج می شیرازه گردد صحبت پاشیده را
صیقل دل های بی غم گر چه باشد ماه عید
تازه می سازد به ناخن داغ ماتم دیده را
رتبه کامل عیاران بیش گردد از محک
نیست پروایی ز میزان مردم سنجیده را
خود حسابان صائب از دیوان محشر فارغند
از حساب اندیشه ای نبود قیامت دیده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
از غبار خط فزون شد روشنایی دیده را
توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
دیده یعقوب می خواهد نسیم پیرهن
نیست هر نادیده لایق جامه پوشیده را
گر چه باشد صیقل زنگ کدورت ماه عید
ناخن الماس باشد، داغ ماتم دیده را
خود حساب از پرسش روز حساب آسوده است
نیست پروایی ز میزان مردم سنجیده را
می نمودم وحشت از کثرت، ندانستم که خار
از گریبان سر برآرد دامن برچیده را
چند باشم زان رخ مستور، قانع با خیال؟
در گریبان تا به کی ریزم گل ناچیده را؟
بی قراری های دل زنگ کدورت را فزود
پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
بهره زان موی میان نازک خیالان می برند
در نیابد هر کسی این معنی پیچیده را
زلف با افتادگی بر سر کشان غالب شود
فتح باشد در رکاب این رایت خوابیده را
نیست جز انسان کسی شایسته اوصاف حق
شاه می بخشد به خاصان جامه پوشیده را
سخت تر گردد گره، هر گاه صائب تر شود
باده هیهات است بگشاید دل غم دیده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
از خسیسان چاره نبود مردم بگزیده را
می شود گاهی به برگ کاه حاجت، دیده را
نیک بیش از بد حجاب راه بینایان شود
زحمت گل بیشتر از خار باشد دیده را
قدر صحرای عدم را رفتگان دانند چیست
توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
نیست در طبع گرانجانان نصیحت را اثر
شور محشر برنیانگیزد ره خوابیده را
چشم خواب آلود را در خلوت دل بار نیست
حاش لله کعبه پوشد جامه پوشیده را
لازم غفلت بود خواری، نبینی رهروان
می کنند اکثر به پا بیدار، ره خوابیده را؟
از علایق فارغند آزاد مردان همچو سرو
خار نتواند گرفتن دامن برچیده را
نیست آسان معنی پیچیده صائب یافتن
رهنما از پیچ و تاب است این ره پیچیده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
از هوا گیرد سر دیوانه سنگ خاره را
نیست از رطل گران اندیشه ای میخواره را
خاطر آشفته را شیرازه کنج عزلت است
دل ز جمعیت پریشان می شود سی پاره را
خصم را کردم به همواری حصار خویشتن
می کند آیینه من موم، سنگ خاره را
از تردد کرد آزادم دل بی آرزو
خواب طفلان لنگر تمکین بود گهواره را
نیست چشم شوخ را مانع ز گردش بیخودی
ماندگی از سیر نبود اختر سیاره را
نیست ممکن برق را در ابر پنهان داشتن
چون عنانداری کنم آن شوخ آتشپاره را؟
سیر و دور سبحه در محراب افزون می شود
در عبادت جمع چون سازم دل صد پاره را؟
ریزه چینان قناعت را تلاش رزق نیست
سنگ، روزی می رساند مرغ آتشخواره را
می پذیرد گر به خود شیرازه اوراق خزان
می توان گردآوری کردن دل صد پاره را
کاسه دریوزه گردد چون صدف شد بی گهر
ریزش دندان فزاید حرص روزی خواره را
تا به چند این صید وحشی را عنانداری کنم؟
سر به صحرا می دهم صائب دل آواره را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را
کهنه کردی در ورق گردانی این سی پاره را
جوهر دل شد عیان از گرم و سرد روزگار
آب و آتش ذوالفقاری کرد این انگاره را
اهل دل را گفتگوی عشق آب زندگی است
نیست نقلی به ز اخگر مرغ آتشخواره را
دل نهاد درد تا بودم، فراغت داشتم
چاره جویی کرد سرگردان من بیچاره را
من که در صحرای خودکامی سراسر می روم
چون توانم جمع کردن این دل صد پاره را؟
عشرت روی زمین بسته است در آرام دل
خواب طفلان لنگر تمکین بود گهواره را
گر دل خود زنده خواهی خاکساری پیشه کن
به ز خاکستر لباسی نیست آتشپاره را
گوشه چشمی اگر صائب به حال من کنند
سرمه می سازم ز برق تیشه سنگ خاره را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا