خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
هست در نقصان تمامی ها دل آگاه را
مومیایی از شکست خویش باشد ماه را
پرده دار نقص شد کوته زبانی ها مرا
جامه کوتاه، رعنا می کند کوتاه را
حرف می آید به دشواری برون از خامه ام
قیمت کم کرد بر یوسف گوارا چاه را
گر چه از خوابیدگی پایان ندارد راه عشق
می توان کوتاه کرد از پیچ و تاب این راه را
گر چنین بر گرد رخسار تو خواهد گشت خط
هاله خواهد بر کمر زنار گشتن ماه را
جذبه توفیق خواهی، در سبکباری بکوش
کهربا با دانه نتواند ربودن کاه را
شمع ها را گر چه باد صبح می سازد خموش
می کند روشن نسیم صبح شمع آه را
قامت خود صائب از بار عبادت حلقه ساز
باز اگر خواهی به روی خود در الله را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
کاسه زانوست جام جم دل آگاه را
یوسف از روی زمین خوش تر شمارد چاه را
از غبار خط مشکین حسن می بالد به خود
گرد لشکر توتیای چشم باشد شاه را
می نماید حسن در آ*غو*ش عاشق خویش را
در کنار هاله باشد حسن دیگر ماه را
اهل غیرت نیست ممکن بازی دنیا خورد
شیر چون گردن گذارد حیله روباه را؟
هر که را همواری بدباطنان از راه برد
سیل بی زنهار داند آب زیر کاه را
راستی از کج نهادان گرد برمی آورد
از زدن مانع نگردد تیغ رهزن راه را
نیست در عقل متین دست تصرف باده را
می کند آگاه تر سرخوشی دل آگاه را
خواب می سوزد به چشم عارفان شکر وصول
نیست آرام از رسیدن طالب الله را
ابر نتواند گرفتن رخنه جستن به برق
مهر خاموشی نگیرد پیش راه آه را
کوته اندیشی است کردن شکوه از بخت سیاه
روز رعنا در قفا باشد شب کوتاه را
آدمی را نقش کم ز آفت سپرداری کند
چشم بد بسیار باشد نقش خاطرخواه را
پاک خواهد کرد از اشک ندامت راه خویش
ابراز بی آبرویی گر بپوشد ماه را
تشنه تر گردند از نعمت تهی چشمان حرص
آب هیهات است سازد سیر، چشم چاه را
صبر درد بی دوا را عاقبت درمان کند
ناامیدی خضر ره شد رهرو گمراه را
برنیاید شعله را از سر هوای سرکشی
نفس چون از دل برآرد ریشه حب جاه را؟
فربهی از خوان مردم رنج باریک آورد
کرد نور عاریت آخر هلالی ماه را
ترک دعوی می نماید پایه معنی بلند
جامه کوتاه، رعنا می کند کوتاه را
شد جهان پر شور صائب از صریر کلک من
بلبل از من یاد دارد ناله جانکاه را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلفریبی چون به جولان آورد آن ماه را
مرد می باید نگه دارد عنان آه را!
غافلان را گوش بر آواز طبل رحلت است
هر تپیدن قاصدی باشد دل آگاه را
عشق مستغنی است از تدبیر عقل حیله گر
شیر کی سازد عصای خود دم روباه را؟
چون شود هموار دشمن، احتیاط از کف مده
مکرها در پرده باشد آب زیر کاه را
خودنمایی پرده برمی دارد از بالای جهل
نیست عیبی در نشستن جامه کوتاه را
یوسف از مصر غریبی شکوه کافر نعمتی است
یادداری جامه خود کرده بودی چاه را!
بر تهی آ*غو*شی خود گریه صائب می کنم
چون ببینم هاله در آ*غو*ش گیرد ماه را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست پروای فنای خود دل وارسته را
تیغ خضر راه باشد دست از جان شسته را
در دیار عشق کس را دل نمی سوزد به کس
از تب گرم است اینجا شمع بالین خسته را
آه اوراق دلم را هر یکی جایی فکند
رشته شد مقراض از ناسازی این گلدسته را
عیش دنیا بی طراوت می کند رخسار را
پوست بر تن خشک شد از بد*کاره خندی پسته را
سـ*ـینه ها را خامشی گنجینه گوهر کند
یاد دارم از صدف این نکته سر بسته را
تا مهش در هاله خط رفت، شد پا در رکاب
باعث آوارگی گردد کمر گلدسته را
در دیار ما که دارد عشق پنهانی رواج
سکه قلب است رخسار به ناخن خسته را
دعوی آهستگی ای مور پیش ما مکن
نقش پا هرگز نباشد مردم آهسته را
در حریم دل ندارد راه، فکر دوربین
هیچ کس نگشوده است این نامه سر بسته را
بر ورق نتوان به زنجیر مدادش بند کرد
شهپر برق است بر تن مصرع برجسته را
رشته اشک مرا بنگر، ندیدستی اگر
در گره از پای تا سر، رشته نگسسته را
ای صبا مشت سپندی بر سر آتش بریز
گر بپرسد یار حال صائب دلجسته را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
گو نباشد شمع بر خاک این به خون آغشته را
نور می بارد ز سیما این چراغ کشته را
ساده لوحان جنون از بیم محشر فارغند
بیم رسوایی نباشد نامه ننوشته را
نیست در دل خاکساران را تماشایی که نیست
آسمان در زیر پا افتاده است این پشته را
تار و پود عالم امکان بود موج سراب
همچو سوزن جا به چشم خود مده این رشته را
ناامیدی از غم عالم دل ما را خرید
از غبار اندیشه نبود چشم بر هم هشته را
تشنه برمی گشت از سرچشمه آب حیات
خضر اگر می دید آن تیغ به خون آغشته را
نیست جز اشک ندامت خوشه ای در آستین
دانه در رهگذار کاروانی کشته را
صحبت افسرده را نادیدن از دیدن به است
شکوه از دامن نباشد شمع ماتم کشته را
جمع کردن خویش را در عهد پیری مشکل است
پیش ره نتوان گرفتن لشکر برگشته را
حاصل پهلوی چرب این خسیسان کاهش است
می خورد گوهر به چشم تنگ آخر رشته را
بر سر ریگ روان باشد اساس زندگی
می کند موج سراب این خانه یک خشته را
نیست بی خون شفق نان فلک چون آفتاب
خاک خور صائب، مخور این قرص خون آغشته را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
از مروت نیست چیدن غنچه نشکفته را
چون صدف کن پرده داری گوهر ناسفته را
سـ*ـینه اهل تعلق شاهراه تفرقه است
میهمان باشد کثافت، خانه نارفته را
در دل تنگ است فتح الباب ها عشاق را
خنده ها در پرده باشد غنچه نشکفته را
دیده بیدار نگذارد اگر پایی به پیش
قطع کردن سخت دشوارست راه خفته را
خودسران سررشته پرواز را گم می کنند
سر مده در صید دل ها کاکل آشفته را
پاک چون گردند دل ها، فیض نازل می شود
می رسد از غیب مهمان، خانه های رفته را
با سیه بختی شود آسان ره دور عدم
می توان طی کرد در شب زود راه خفته را
خامشی را رتبه بالا(تر) بود صائب ز نطق
قدر و قیمت بیش باشد گوهر ناسفته را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من به راه انداختم این کاروان خفته را
مرگ بر ارباب غفلت تلخ تر از زندگی است
گرگ می آید به خواب اکثر شبان خفته را
نقد انفاس گرامی رفت از غفلت به باد
راهزن از خویش باشد کاروان خفته را
مهر بر لـ*ـب زن که می ریزد نمک در چشم خواب
خنده بی شرمی گلها خزان خفته را
شد ره خوابیده بیدار و همان آسوده اند
برده گویا خواب مرگ این همرهان خفته را
از نصیحت غافلان را بی خودی گردد زیاد
طبل رحلت می شود افسانه جان خفته را
زود گردد چهره بی شرم پامال نگاه
می رود گلشن به غارت باغبان خفته را
از فسون عقل می گردد گرانجانی زیاد
خارخار عشق می باید روان خفته را
عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد
کو قیامت تا برانگیزد جهان خفته را؟
جان قدسی را به نور عشق صائب زنده دار
شمع می باید به بالین میهمان خفته را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
جا به عرش دوش خود دادم سبوی باده را
فرش کردم در ره می دامن سجاده را
چون سبو تا هست نم از زندگی در پیکرت
دستگیری کن می آشامان عاشق باده را
این سخن را سرو می گوید به آواز بلند
جامه از پیکر بروید مردم آزاده را
روز و شب از صافی خاطر کدورت می کشم
ما چه می کردیم چون آیینه لوح ساده را؟
نقطه قاف قناعت دانه من گشته است
بال عنقا بادزن زیبد من افتاده را
زهد و سرخوشی را به هم پیوند جانی داده ام
بسته ام بر دامن خم دامن سجاده را
صائب آن ابرو کمان رو بر هدف افکند تیر
دیگر از بهر چه داری سـ*ـینه بگشاده را؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را
تخم خال عیب باشد این زمین ساده را
عشرت روی زمین در خاکساری بسته است
بیم افتادن نمی باشد ز پا افتاده را
بر سر گفتار، دل را خامشی می آورد
جوش سرخوشی در خم سربسته باشد باده را
هر که پامال حوادث شد به منزل می رسد
از رسیدن پیچ و خم مانع نگردد جاده را
از نظر افتادن اغیار، عین رحمت است
شکوه بی موقع بود عضو به جا افتاده را
می کند قرب خسیسان پاک گوهر را خسیس
می پرد بهر پر کاهی نظر بیجاده را
چون کف بی مغز باشد پیش دریا دل، سبک
زاهد اندازد به روی آب اگر سجاده را
نیست صائب قسمت منعم به جز حسرت ز مال
اشتها در غیب باشد نعمت آماده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,034
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل شود شاد از شکست آرزو آزاده را
این سبو از خود برآرد در شکستن باده را
روی شرم آلود گل را باغبان در کار نیست
حاجب و دربان نمی باید در نگشاده را
کاروان شوق را درد طلب رهبر بس است
راه پیمای جنون زنار داند جاده را
در دل روشن ندارد ره تمنای بهشت
نقش یوسف می کند مغشوش لوح ساده را
با حضور دل هوای خلد کافر نعمتی است
چند خواهی نسیه کرد این نعمت آماده را؟
نیست محو یار را اندیشه از زهر فنا
تلخی مرگ است شکر، مور شهد افتاده را
سرو از فکر لباس عاریت آسوده است
جامه از پیکر بروید مردم آزاده را
زان جهان قانع به دنیا گشت حرص زردرو
برگ کاهی می دهد تسکین، دل بیجاده را
نیست خالص طاعت حق تا نگردد کشته نفس
می کند این خون نمازی دامن سجاده را
تا به روی پرده سوز یار چشم افکنده است
نیست پروای دو عالم صائب آزاده را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا