خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر نه مدِّ بسم‌الله بودی تاجِ عنوان‌ها
نگشتی تا قیامت نو خط شیرازه دیوان‌ها
نه‌ تنها کعبه صحراییست دارد کعبهٔ دل هم
به گرد خویشتن از وسعت مشرب بیابان‌ها
به فکر نیستی هرگز نمی‌افتند مغروران
اگرچه صورت مقراض لا دارد گریبان‌ها
سر شوریده‌ای آورده‌ام از وادی مجنون
تهی سازید از سنگ ملامت جیب و دامان‌ها
حیات جاودان خواهی به صحرای قناعت رو
که دارد یاد هر موری در آن وادی سلیمان‌ها
گلستان سخن را تازه‌رو دارد لـ*ـب خشکم
که جز من می‌رساند در سفال خشک، ریحان‌ها؟
نمی‌بینی ز استغنا به زیر پا نمی‌دانی
که آخر می‌شود خار سر دیوار، مژگان‌ها
کدامین نعمت اَلوان بود در خاک غیر از خون؟
ز خجلت برنمی‌دارد فلک سرپوش این خوان‌ها
چنان از فکر صائب شور افتاده‌ست در عالم
که مرغان این سخن دارند با هم در گلستان‌ها


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا
از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا
آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است
آنچه از عمرِ سبک‌رفتار می‌ماند به جا
نیست غیر از رشتهٔ طول اَمَل چون عنکبوت
آنچه از ما بر در و دیوار می‌ماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گل‌چین ز گلشن خار می‌ماند به جا
رنگ و بوی عاریت پا در رکاب رحلت است
خار خاری در دل از گلزار می‌ماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست
پیش این سیلاب کِی دیوار می‌ماند به جا؟
غافل است آن‌ کز حیات رفته می‌جوید اثر
نقش پا کِی زان سبک‌رفتار می‌ماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش، کز او آثار می‌ماند به جا
زنگِ افسوسی به دستِ خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا
نیست از کردارِ ما بی‌حاصلان را بهره‌ای
چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا
ظالمان را مهلت از مظلوم، چرخ افزون دهد
بیشتر از مور اینجا مار می‌ماند به جا
سـ*ـینهٔ ناصاف درِ میخانه نتوان یافتن
نیست هر جا صیقلی، زنگار می‌ماند به جا
می‌کِشد حرف از لـ*ـبِ ساغر میِ پُر زور عشق
در دل عاشق کجا اسرار می‌ماند به جا؟
عیشِ شیرین را بوَد در چاشنی صد چشمِ شور
برگ، صائب! بیشتر از بار می‌ماند به جا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
نغمه آرام از من دیوانه می‌سازد جدا
خواب را از دیده این افسانه می‌سازد جدا
پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست
شمع را فانوس از پروانه می‌سازد جدا
موج از دامان دریا برندارد دست خویش
جان عاشق را که از جانانه می‌سازد جدا؟
هرکجا سنگین‌دلی در سنگلاخ دهر هست
سنگ از بهر من دیوانه می‌سازد جدا
بود مسجد هر کف خاکم، ولی عشق این زمان
در بن هر موی من بتخانه می‌سازد جدا
برندارد چشم شوخ او سر از دنبال دل
طفل مشرب را که از دیوانه می‌سازد جدا؟
سنگ و گوهر هر دو یکسان است در میزان چرخ
آسیا کِی دانه را از دانه می‌سازد جدا؟
از هواجویی رساند خانهٔ خود را به آب
چون حباب از بحر هر کس خانه می‌سازد جدا
جذبهٔ توفیق می‌خواهی سبک کن خویش را
کهربا کی کاه را از دانه می‌سازد جدا؟
ز اختلاف جام، غافل از می وحدت شده‌ست
آن که از هم کعبه و بتخانه می‌سازد جدا
می‌فتد در رشتهٔ جان چاک بی‌تابی مرا
تار زلفش را چو از هم شانه می‌سازد جدا
برنمی‌دارد به لرزیدن ز گوهر دست، آب
رعشه کی دست من از پیمانه می‌سازد جدا؟
زخم می‌باید که از هم نگسلد چون موج آب
رزق ما را تیغ بی‌دندانه می‌سازد جدا
کی شود همخانه صائب با من صحرانشین؟
وحشی‌ای کز سایهٔ خود خانه می‌سازد جدا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا
در صدف از راه غلطانی گهر باشد جدا
از فشردن غوطه در دریای وحدت می‌زند
گرچه از هم بند بند نیشکر باشد جدا
رشتهٔ سازی است کز مضراب دور افتاده است
دردمندان را رگی کز نیشتر باشد جدا
خازن گنج گهر را دورباشی لازم است
نیست ممکن کوه را تیغ از کمر باشد جدا
بی تکلف، مصحفِ بر طاق نسیان مانده‌ایست
حسن نوخطی که از صاحب‌نظر باشد جدا
از دلیل عقل بر من کوه و صحرا تنگ شد
وقت آن سرگشته خوش کز راهبر باشد جدا
چون نگینِ از نگیندان بر کنار افتاده‌ایست
از سر زانوی فکر، آن را که سر باشد جدا
می‌کند بی‌اختیاری عاشقان را کامیاب
نیست ممکن بهله را دست از کمر باشد جدا
از جهان سردمهر امید خونگرمی خطاست
شیر در یک کاسه اینجا از شکر باشد جدا
از هم‌آوازان دو بالا می شود گلبانگ عیش
وای بر کبکی که از کوه و کمر باشد جدا
دست کمتر می‌دهد جمعیت نیکان به هم
نقطه‌های انتخاب از یکدگر باشد جدا
سلک جمعیت بدان را نیز می‌پاشد ز هم
نقطه‌های شک اگر از همدگر باشد جدا
تا نگردد پخته دل عضوی‌ست از اعضای تن
کی ز برگ خویش در خامی ثمر باشد جدا؟
معنی بیگانه صائب می‌کند وحشت ز لفظ
از تن خاکی دل روشن‌گهر باشد جدا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
شد به دشواری دل از لعل لـ*ـب دلبر جدا
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود
بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او
با دهان خشک شد هر کس که از کوثر جدا
کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن
زان لـ*ـب میگون به تلخی می شود ساغر جدا
گر در آمیزد به گل‌ها بوی آن گل‌پیرهن
من به چشم بسته می سازم ز یکدیگر جدا
در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی که خضر
یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا
بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا
رشته می‌گردد سبک چون گردد از گوهر جدا
چون نسوزد خواب در چشمم؟ که شب‌های فراق
اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا
نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب
چون خیال او نمی گردد ز چشم تر جدا؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
خط نمی‌سازد مرا زان لعل جان‌پرور جدا
تشنه کی گردد به تیغ موج از کوثر جدا؟
سبزهٔ خط، لعل سیراب تو را بی آب کرد
آب را هرچند نتوان کرد از گوهر جدا
از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است
چون توان کردن دو یکدل را ز یکدیگر جدا
می کند روز سیه بیگانه یاران را ز هم
خضر در ظلمات می گردد ز اسکندر جدا
تا نسوزد آرزو در دل نگردد سـ*ـینه صاف
زنگ از آیینه می‌گردد به خاکستر جدا
زندگی را بی حلاوت می‌کند موی سفید
شیر در یک کاسه اینجا باشد از شکر جدا
چارهٔ من مرهم کافوری صبح است و بس
من که دارم بر جگر داغی ز هر اختر جدا
مهر زر هم از دل دنیاپرستان می‌رود
سکته می‌گردد به زور دست اگر از زر جدا
بهره از آمیـ*ـزش نیکان ندارد بد که هست
در میان جمع، فرد باطل از دفتر جدا
بر نیارد کثرت مردم ز تنهایی مرا
در میان لشکرم چون رایت از لشکر جدا
بعد عمری گر بر آرم سر ز کنج آشیان
می‌شود تیغ دو دم در کشتنم هر پر جدا
گوی چوگان حوادث گردد از بی لنگری
از سر زانوی فکر آن را که باشد سر جدا
آتشی از شوق هر کس را که باشد زیر پا
چون سپند از ناله‌ای گردد از این مجمر جدا
قطره در اندیشهٔ دریا چو باشد، عین اوست
نیست مسکن دل به دوری گردد از دلبر جدا
حال دل دور از عقیق آتشین او مپرس
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
ریشهٔ غم بر نیاورد از دلم جام نوشیدنی
صیقل از آیینه صائب چون کند جوهر جدا؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا
هر که از خود شد جدا شد از غمِ عالم جدا
نان جو خور در بهشتِ جاودان پاینده باش
کز بهشت از خوردنِ گندم شده‌ست آدم جدا
تا تو را چون گل در این گلزار باشد خرده‌ای
دیده‌ٔ شوری بود هر قطرهٔ شبنم جدا
دور گشتن از سبک‌روحان بود بر دل گران
می‌شود سنگین چو عیسیٰ گردد از مریم جدا
در حریمِ وصل اشکِ شور من شیرین نشد
کعبه نتوانست کردن تلخی از زمزم جدا
چون ز صد گرداب کشتی سالم آید بر کنار؟
نیست ممکن دل شود زان طره‌ی پر خم جدا
لـ*ـذتِ خاصی‌ست با هر بـ*ـو*سه‌ٔ لبهای او
می‌شود نقشِ نوی هر دم از این خاتم جدا
چون دو تا شد قد وداعِ روح را آماده باش
کز کمان تیرِ سبکرو می‌شود یکدم جدا
توسنِ عمرِ تو را کردند از آن صَرصَر خَرام
تا تو کاه و دانهٔ خود را کنی از هم جدا
تا دمِ رفتن سبک از جا توانی خاستن
مال را در زندگی از خویش کن کم کم جدا
نی که جان را تازه می‌سازد ز قُربِ همنفس
قالبِ بی‌جان شود چون گردد از همدم جدا
نیک و بد را می‌کند صائب فلک هم‌امتیاز
گندم و جو را کند گر آسیا از هم جدا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
گر چه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا
نیستند اما به وقت گیر و دار از هم جدا
سرخوشی و مخموری از هم گرچه دور افتاده‌اند
نیست در چشم تو سرخوشی و خمار از هم جدا
لرزد از بیم جدایی استخوانم بند بند
هر کجا بینم فلک سازد دو یار از هم جدا
نشأه و می را نماید با کمال اتحاد
از نگاهی چشم شور روزگار از هم جدا
یک دل صد پاره آید عارفان را در نظر
گر چه باشد برگ برگ لاله‌زار از هم جدا
سر به یک جا می گذارد این دو راه مختلف
می‌نماید گر به صورت زلف یار از هم جدا
متحد گردند با هم چشم چون بر هم نهند
هست اگر جان‌های روشن چون شرار از هم جدا
از دل روشن، علایق را شود پیوند سست
ماه می‌سازد کتان را پود و تار از هم جدا
چند باشیم از حجاب عشق و استغنای حسن
در ته یک پیرهن، ما و نگار از هم جدا؟
آشنایی‌های ظاهر پرد‌هٔ بیگانگی است
آب و روغن هست در یک جویبار از هم جدا
غافلی از پشت و روی کار صائب ورنه نیست
چون گل رعنا خزان و نوبهار از هم جدا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌شوند از سردمهری دوستان از هم جدا
برگ‌ها را می‌کند باد خزان از هم جدا
قطره شد سیلاب و واصل شد به دریای محیط
تا به کی باشید ای بی غیرتان از هم جدا
گر دو بی نسبت به هم صد سال باشند آشنا
می کند بی نسبتی در یک زمان از هم جدا
در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر
تا به هم پیوست، شد تیر و کمان از هم جدا
می‌پذیرد چون گلاب از کوره رنگ اتحاد
گر چه باشد برگ برگ گلستان از هم جدا
تا تو را از دور دیدم رفت عقل و هوش من
می شود نزدیک منزل کاروان از هم جدا
تا چو زنبور عسل در چشم هم شیرین شوند
به که باشد خانه‌های دوستان از هم جدا
در خموشی حرف‌های مختلف یک نقطه‌اند
می‌کند این جمع را تیغ زبان از هم جدا
پیش ارباب بصیرت گفتگوی عشق و عقل
هست چون بیداری و خواب گران از هم جدا
گرچه در صحبت قسم‌ها بر سر هم می‌خورند
خون خود را می‌خورند این دوستان از هم جدا
نیست ممکن آشنایان را جدا کردن ز هم
می‌کند بیگانگان را آسمان از هم جدا
لفظ و معنی را به تیغ از یکدگر نتوان برید
کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,032
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
گرچه جان ما به ظاهر هست از جانان جدا
موج را نتوان شمرد از بحر بی پایان جدا
از جدایی قطع پیوند خدایی مشکل است
گر شود سی پاره، از هم کی شود قرآن جدا؟
می‌شود بیگانگان را دوری ظاهر حجاب
آشنایان را نمی‌سازد ز هم هجران جدا
زود می‌پاشد ز هم جمعیت بی نسبتان
دانه را از کاه در خرمن کند دهقان جدا
دل به دشواری توان برداشت از جان عزیز
می‌شود یا رب سخن چون از لـ*ـب جانان جدا
تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفته‌ای
دست افسوسی‌ست هر برگی در این بستان جدا
هست با هر ذره خاک من جنون کاملی
می‌کند هر قطره از دریای من طوفان جدا
عشق هیهات است در خلوت شود غافل ز حسن
نیست در زندان زلیخا از مه کنعان جدا
می‌توان از عالم افسرده دل برداشت زود
از تنور سرد می‌گردد به گرمی نان جدا
کم نگردد آنچه می‌آید به خون دل به دست
نیست از دامان دریا پنجهٔ مرجان جدا
قانع از روزی به تلخ و شور شو صائب که ساخت
پسته را آمیـ*ـزش قند از لـ*ـب خندان جدا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا