دنیای بدون شاهزاده (جلد دوم خوب‌های بد بدهای خوب) | سومان چینانی

MaRjAn · 29/3/23

وقتی بهترین دوستت بخواهد تو را بکشد، بعد از آن دیگر پریشانی دست از سرت بر نمی‌دارد.

MaRjAn · 29/3/23

سوفی به او زل زد: "تو که انتظار نداری داستانمون رو اون‌جوری که اتفاق افتاده تعریف کنم، مگه نه؟"
آگاتا اخم کرد.
"وای، آگاتا، اگه ما برای خودمون جشن نگیریم، پس کی می‌خواد بگیره؟"
سوفی نالید و به سالن نمایش غول‌پیکر نگاه کرد."ما طلسم شکنان گاوالدان هستیم! نابودگران رئیس مدرسه! بررگ‌تر از خود زندگی! عظیم‌تر از افسانه‌ها! پس قصرمون کجاست؟ برده‌هامون کجان؟ در روز سالگرد ربوده‌شدنمون از این شهر نفرت‌انگیز، اون‌ها باید ما رو ستایش کنن! باید بپرستنمون! باید به جای ولگردی با بیوه‌زن‌های چاق و بدلباس، به ما سر تعظیم فرود بیارن!"

MaRjAn · 30/3/23

9 ماه قبل، وقتی از جنگل برگشته بودند، غوغای وحشتناکی به پا شده بود. دویست سال تمام، رئیس مدرسه بچه‌های اهل گاوالدان را می‌دزدید و به مدرسه‌ی خوب‌ها و شرورهایش می‌برد. ولی بعد از اینکه بچه‌ها زیادی برای همیشه گم شدند و خانواده‌های زیادی از هم پاشیدند، دوتا دختر توانستند راه برگشتشان را پیدا کنند. مردم می‌خواستند بهشان دست بزنند و مجسمه‌شان را بسازنند؛ انگار آن‌ها خدایانی بودند که به زمین فرود آمده بودند.

MaRjAn · 30/3/23

سوفی متوجه شد آگاتا موقع امضای کتاب شاه آرتور برای یک پسربچه، بهش لخند زد.
او حرصش گرفت. «از کی تا حالا تو از بچه‌ها خوشت میاد؟»
آگاتا گفت: «از وقتی که حالا موقع مریضیشون التماس میکنن مادرم رو ببینن. هیچوقت تو زندگیش اینقدر مریض نداشته.»

MaRjAn · 13/2/24

بعضی‌وقت‌ها ما چیزهایی رو می‌بینیم که دلمون می‌خواد ببینیم.

MaRjAn · 13/2/24

بعضی‌وقت‌ها جواب اون‌قدر بهت نزدیکه که نمی‌تونی ببینی‌ش.

MaRjAn · 13/2/24

بعضی‌ها همیشه در مقابل تغییر مقاومت می‌کنن.

MaRjAn · 13/2/24

«همه یه زمانی دنبال عشق می‌گشتن، حالا همه می‌خوان همدیگه رو بکشن.»

MaRjAn · 13/2/24

«این هم فرق بین من و توئه. تو یه شاهزاده‌ای که طبق قوانین بازی می‌کنه، ولی من نه.»

MaRjAn · 13/2/24

قیافهٔ تدروس خشن‌تر از آنی بود که به یاد داشت، حضورش سنگین‌تر شده بود... و دیگر خبری از آن شادابی معصوم و پسرانه نبود. ولی آگاتا در عمق چشم‌هایش هنوز می‌توانست او را ببیند. همان پسری که برای فراموش کردنش جنگیده بود. همان پسری که به خوابش می‌آمد. همان پسری که روحش تحمل دوری از او را نداشت.

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین