خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگنس گفت: هر وقت یک کتاب رو تا آخر می‌خونم، غمگین میشم. داستان که تموم میشه، زندگی آدم هم به آخر میرسه. ولی گاهی هم خوشحال میشم. وقتی که پایان داستان مثل رها شدن از یک خواب ناراحت کننده است، احساس سبکباری و آزادی می‌کنم، انگار تازه به دنیا اومده باشم. گاهی از خودم می‌پرسم، یعنی نویسنده‌ها میدونن که چیکار میکنن، با ما چیکار می‌کنن؟


اگنس | پتر اشتام

 
  • تشکر
Reactions: SelmA

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
خوشبختی را نقطه نقطه نقاشی می‌کنند و بدبختی را خط خط. وقتی تو می‌خواهی خوشبختی ما را توصیف کنی، باید یک عالم نقطه‌های کوچک درست کنی، مثل سورا. آن وقت مردم از فاصله‌ای می‌توانند ببینند که ما خوشبخت بودیم.


اگنس | پتر اشتام

 
  • تشکر
Reactions: SelmA

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر کدام از ما به نوعی پس از مرگمان به زندگی ادامه می‌دهیم. در یاد سایر آدم ها، در یاد بچه‌هایمان و در چیزی که خلق کردیم.


اگنس | پتر اشتام

 
  • تشکر
Reactions: SelmA

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر الان بروم پیش اگنس، یعنی برای همیشه رفته‌ام، گفتنش راحت نیست گرچه دوستش داشتم و کنارش خوشبخت بودم، اما بدون او احساس آزاد بودن می‌کردم‌. برای من هم همیشه آزادی مهم‌تر از خوشبختی بوده. شاید این همان چیزی بود که دوست دخترهایم اسمش را گذاشته بودند خودخواهی.


اگنس | پتر اشتام

 
  • تشکر
Reactions: SelmA

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
بچه که بودم، پدر و مادرم هر یکشنبه من رو می‌بردن کلیسا، ولی از همون اول اعتقادی به کلیسا نداشتم. گرچه گاهی آرزو می‌کنم که کاش داشتم. خانم معلمی داشتیم برای روزهای یکشنبه. زنی قد کوتاه و بی‌ریخت که معلولیتی هم داشت. فکر کنم پاساب داشت. یک دفعه برای کلاس تعریف کرد یک بار بچه که بوده، کلیدش رو گم می‌کنه. پدر و مادرش سر کار بودن و اون نمی‌تونسته بره منزل. شروع می‌کنه به دعا خوندن و خدا جای کلید رو نشون میده. توی راه مدرسه کلید رو گم کرده بود.


اگنس | پتر اشتام

 
  • تشکر
Reactions: SelmA
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا