خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
از فکر بیرون اومدم و سرم رو بعد از برگردوندن به طرفش، به حالت تأیید تکون دادم.
پیرهن قهوه‌ای رنگی که تنم کرده بودم رو تکوندم و با قدم‌های محکم و مقتدر به راهم ادامه دادم. مهدی پشت فرمون نشست، خان از قبل روی صندلی کمک راننده نشست بود‌ رایان هم عقب نشسته‌ بود و چشم‌هاش رو بسته بود.
کنارش نشستم و درب رو محکم کوبیدم نبضش رو گرفتم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، MĀŘÝM و 6 نفر دیگر

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر نگران و با حالت غمگین روبروی خان ایستاد:
- خان؟ چه اتفاقی افتاده؟ چرا هر چی زنگ می‌زدم رد تماس می‌دادی؟ من، خیلی نگران شده بودم... .
نگاهی به بچه‌ها انداخت و ادامه داد:
- همه‌مون نگران شده بودیم!
احسام نگاهی گذرا و پر اضطراب به خان انداخت و منتظر نموند، بازوی رایان رو گرفت رایان بی‌حال به همراهش داخل خونه رفت... .
عسل
شب شده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، MĀŘÝM و 6 نفر دیگر

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالم بد شد، خیلی! اگه دایی هيچ‌وقت برنمی‌گشت؟!
اصلاً فکرش رو نمی‌کردم دایی نسنجیده کاری کنه، شاید کسی که مصوب این اتفاق بوده زرنگ‌تر از دایی باشه که تونسته دایی رو فریب بده.
مامان لبخندی زد که بیشتر به گریه شبيه بود و بی هیچ حرفی از سر راه دایی کنار رفت.
دایی با اخم و کاملاً جدی‌ به راهش ادامه داد و گفت:
- می‌خوام یکم استراحت کنم! کسی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، MĀŘÝM و 6 نفر دیگر

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
سامان
روبروی آینه‌ی میزآرایش ایستاده بودم، همون‌طور که از داخل آينه به چشم‌های خسته‌ام نگاه می‌کردم دکمه‌های لباسم رو یکی یکی باز می‌کردم، پیرهنم رو درآوردم و روی تـ*ـخت انداختمش، نگاهم رو دادم به زخم پهلوم که خونریزی کرده بود.
بدون کوچیک‌ترین تغییری توی صورتم شروع کردم به باز کردنِ باندِ دور زخم، بعد از باز کردنش کشوی دوم میزآرایش رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، MĀŘÝM و 6 نفر دیگر

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
لای چشم‌هام‌ رو باز کردم عسل وارد اتاق شده بود و جلوی در ایستاده بود با دیدنم لبخند زد:
- بهتری؟
همون‌طور که به صورتش نگاه می‌کردم سرم رو به معنی مثبت تکون دادم که با لحن خیلی آروم و دلپذیری ادامه داد:
- خیلی خُب، پس پاشو بیا شام بخوریم مامان مثلاً تریپ برداشته و نگفت صدات بزنم ولی می‌دونی که بدون داداشش غذا از گلوش پایین نمیره.
با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، MĀŘÝM و 6 نفر دیگر

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
باورم نمیشد!
روی جانماز نشسته بود و داشت نماز می‌خوند!
به یک باره همه‌ی باورهام نسبت بهش دود شد رفت هوا! اصلاً فکرش رو نمی‌کردم آدم با دینی باشه فکر می‌کردم از اون دسته پسرهای شیطون باشه!
پس این حرف دایی راسته که میگه هيچ‌وقت آدم‌ها رو به‌خاطر ظاهرشون قضاوت نکن.
مطمئن بودم که نگاهم به وضوح رنگ تعجبم گرفته!
انگار نمازش تموم شد که یواش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، SelmA و 6 نفر دیگر

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
پتو رو کشیدم روم و خودم‌‌‌ رو زیرش مچاله کردم تا با دمای سرد اتاق سرما نخورم و چشم‌هام‌ رو آروم روی هم گذاشتم.
پرهام
خان وارد اتاق شد و پشت سرش من و امیر توی اتاق رفتیم.
رایان روی تـ*ـخت صاف دراز کشیده بود و یکی از دست‌هاش رو روی شکم گذاشته بود، احسام کنارش نشسته بود چشم‌هاش رو بسته بود و سرش رو به تاج تـ*ـخت تکیه داده بود.
اتاق غرق سکوت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، SelmA و 6 نفر دیگر

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم رو داده بودم به رایان و چشم بر نمی‌داشتم خیلی راحت و معصومانه به خواب رفته بود جوری که با نگاه کردنش حس خوبی بهم دست می‌داد.
ناخودآگاه لبخندی عمیق روی لـ*ـبم نقش بست!
خان بلند شد و خواست بره بیرون که از کنارم رفتنی، برگشت و موزی نگاهم کرد:
- به چی می‌خندی؟
با حرفش غافلگیرم کرد! دست پاچه شدم صاف ایستادم و نمی‌دونستم چی جوابش رو بدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، SelmA و 6 نفر دیگر

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدجور هواش رو کرده بودم و دلم تنگش بود!
یاد آخرین خاطره باهمِ‌مون افتادم، فکر کردن به امیرعلی و خاطراتش لبخند به لـ*ـبم آورد... .
***
عسل
صدای محکمِ تقه زدن به درب اتاق، من رو از خواب پروند!
با عجله پتو رو پس زدم و گیجِ خواب از روی تـ*ـخت پایین اومدم و تلوتلو خوران به طرف در رفتم در رو باز کردم که امیر برای لحظه‌ای شوکه نگاهم کرد مکث کرد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، SelmA و 6 نفر دیگر

آیاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/2/23
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,734
امتیاز
168
محل سکونت
تبعیدگاه...
زمان حضور
2 روز 8 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
ول کن بابایی زیر ل*ب گفتم و دویدم سمت میزآرایش! ر*ژ قرمز رنگم رو از جلوی میزآرایش برداشتم و با دقت کشیدم رو ل*ب‌هام، سریع سرجاش گذاشتمش و بدو بدو از اتاق و سپس‌ از خونه بیرون اومدم.
دایی روبروی درب ورودی ویلا، پشت به من، با کت و شلوار سیاه ایستاده بود و صورتش‌ طرف بچه‌هایی بود که روبروش وسط حیاط ایستاده بودن پرهام و امیر کنارش ایستاده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شرط نابودی | آیاز کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، Mobina.85، SelmA و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا