خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
داشتی در راه ایاز سیمبر

خانهٔ هر روز بگشادیش در

در درون خانه رفتی او پگاه

پس از انجا آمدی نزدیک شاه

این سخن گفتند پیش شهریار

شهریار آنجایگه شد بی قرار

خواست تا معلوم گرداند تمام

تادر آن خانه چه دارد آن غلام

آمد و آن خانه رادر کرد باز

پوستینی دید شاه سر فراز

حال آن حالی بپرسید از ایاس

گفت ای خسرو از اینم خودشناس

روز اول چون گشاد این در مرا

بوده است این پوستین در بر مرا

روز اول کاین غلامت بنده بود

در برش این پوستین ژنده بود

باز چون امروز چندین قدر یافت

نه زخود کزشاه عالی صدر یافت

چون به بینم پوستین خود پگاه

بعد از آن آیم بخدمت پیش شاه

تا فراموشم نگردد کار خویش

پای بیرون ننهم از مقدار خویش

کانکه پای از حد خود بیرون نهد

پای بر گیرد ز جان در خون نهد


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
سالک جان پرور عالم فروز

پیش دوزخ شد چو آتش جمله سوز

گفت ای زندان محرومان راه

مرجع بی دولتان پادشاه

داغ جان خیل مهجوران توئی

آتش افروز دل دوران توئی

جوهر مدقوق را زهر آمدی

نفس سگ را مطبخ قهر آمدی

آتش عشق تو شد چون مشعله

ساختی دیوانگان را سلسله

آن سلاسل گرچه هم اعناق راست

لیک لایق گردن عشاق راست

جامهٔ جنگ از چه در پوشیدهٔ

می ندانم با که میکوشیدهٔ

تو ز عشق از بس که آتش یافتی

هر زمانی تشنه تر می تافتی

چند تابی زلف دلبندان نهٔ

چند سوزی ز آرزومندان نه

ور همه از آرزو سوزی چنین

پس چه میسوزی چه افروزی چنین

گر خریدی سوز او تا سوختی

آنچه بخریدی چرا بفروختی

چون تو چندین سوز داری و گداز

هم بسوز خویش کار من بساز

زین سخن آتش بدوزخ درفتاد

گفتئی دریا ببرزخ درفتاد

گفت میسوزم من از اندوه خویش

آتشین دارم درین غم کوه خویش

بر جگر آبم نماند و در جحیم

یا همه زقّوم یابم یا حمیم

من دو مغز افتادهام در صد زحیر

آن دو مغزم آتش است و زمهریر

زآدمی و سنگ افروزم همه

لیک من از بیم خود سوزم همه

نه زملکم بیم ونه از مالک است

بیم من از کل شی هالک است

گر برآرد عاشقی آهی ز دل

من بسوزم زود ناگاهی ز دل

چون دلم از خوف خود ناایمن است

بر زفانم جمله جز یا مؤمن است

این سررشته چو شمع ای اهل راز

اندر آتش کی توانی یافت باز

تو برو کاین جایگه جای تو نیست

آتش دوزخ ببالای تو نیست

سالک آمد پیش پیر دلفروز

قصه‌ای برگفتش الحق جمله سوز

پیر گفتش هست دوزخ بیشکی

اصل دنیا گر چه باشد اندکی

خلق میسوزند در وی جمله پاک

هیچکس را نیست زو بیم هلاک

گاه بیماریش رنگارنگ نقد

گـه ز درمانهاش سر از سنگ نقد

گاه سرما کرده سردی بیشمار

گـه زگرمی کرده گرما بی قرار

این چنین از عشق دنیا در وله

چیست دنیا دار من لا دار له

رنج دنیا جمله در خسران دینست

ترک آن گفتن همی تحصیل اینست

کس بدنیا در اگر باشد جنید

هم نیارد کرد موشی مرده صید

تا بدین در شاهبازی سر فراز

از سر غفلت ندارد دست باز

هرچه آن با تو فرو ناید بخاک

آن همه دنیا بود نه دین پاک


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پاک دینی گفت این نیکو مثل

کانکه دنیا جست هست او چون جعل

جمع میآرد نجاست را مدام

گرد میگرداند آن را بر دوام

در زحیر آن بود پیوسته او

دل دران سرگین بصد جان بسته او

چون بگرداند گـه از پس گـه ز پیش

آردش تا بر سر سوراخ خویش

آن متاع اواگر بیند کسی

مهتر از سوراخ او باشد بسی

چون دران روزن نگنجد آن متاع

بر در روزن کند آن را وداع

آن همه جان کنده بگذارد برون

پس شود تنها بدان روزن درون

هرچه گردآورده باشد چند گاه

جمله بگذارد شود در خاک راه

این مثال آدمیست و مال او

روشنت گردد از اینجا حال او

آنکه عمری سیم و زر آرد بچنگ

جمله بگذارد شود در گور تنگ


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای بهمت از جعل کم آمده

نام جسته ننگ عالم آمده

تو شده دنیای دون را غرهٔ

و او وفاداری ندارد ذرهٔ

پشت روی افتاده هر مویت درو

برچه پشتی کردهٔ رویت درو

جمله را میآورد میپرورد

میکشد در خاک و خونش میخورد

چون تراهم خون بخواهد خورد نیز

خون دنیا کم خور آخر ای عزیز

دل درین بیغولهٔ دیوان مبند

زار بگری و چو بیکاران مخند

چند باشی در عذاب خویشتن

چند خواهی برد آب خویشتن

تو دل پاک خود و جان عزیز

کردهٔ در قید یک یک ذره چیز

گر رهانی جانت را در رستخیز

بانگت آید کای فلان جان رست خیز

گر نباشد در همه دنیا جویت

میتوان گفتن بمعنی خسرویت

چون نباشی بستهٔ یک جو مدام

میتوان گفتن ترا خسرو تمام

هرچه تو در بند آنی مانده

بندهٔ آن تا بجانی مانده

ترک دنیا گیر تا سلطان شوی

ورنه گرچرخی تو سرگردان شوی


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقت غز خلقی بجان درمانده

هر کسی دستی ز جان افشانده

رخت میکردند پنهان هرکسی

پیشوایان گم شده در هر پسی

رفت آن دیوانه بر بام بلند

ژندهٔ را در سر چوبی فکند

چوب گردانید گرد سر بسی

مینیندیشید یک جو از کسی

گفت ای دیوانگی من بینوا

دارم از بر چنین روزی ترا

در چنان روزی که جان را بیم بود

مرد بیدل خسرو اقلیم بود

تو نمیدانی که چون آهو ز سگ

راه زن بگریزد از عـریـان بتک

تا ترا نقدیست بند جان تست

ور نداری هیچ جمله آن تست

هرچه داری ترک کن یکبارگی

تا برون آئی ازین بیچارگی


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
شد بگورستان یکی دیوانه کیش

ده جنازه پیشش آوردند بیش

تا که بر یک مرده کردندی نماز

مردهٔ دیگر رسید از پی فراز

هر زمانی مردهٔ دیگر رسید

تا یکی بردند دیگر در رسید

مرد مجنون گفت بر مرده نماز

چند باید کرد کاریست این دراز

کی توان بر یک بیک تکبیر کرد

جمله را باید کنون تدبیر کرد

هرچه در هر دو جهان دون خداست

بر همه تکبیر باید کرد راست

بر در هر مردهٔ نتوان نشست

چار تکبیری بکن بر هر چه هست

ورنه دنیا زود مردارت کند

مرده تر از خویش صد بارت کند

نقد دنیا گرچه بسیاری بود

چون ز دستت رفت مرداری بود


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
میدوید آن عامی زیر و زبر

تا نماز مرده در یابد مگر

آن یکی دیوانه چون او را بدید

کو در آن تعجیل بیخود میدوید

گفت چیزی سرد میگردد براه

هین بدو تا در رسی آنجایگاه

هستی از مردار دنیا ناصبور

میروی چون مرده میبینی ز دور

میخوری مردار دنیا ماه و سال

وین خود از جوعست برمردان حلال

تا که یک عاقل برآرد یک دمی

جاهلان خوردند در هم عالمی

تا بحکمت لقمهٔ لقمان خورد

در خــ ـیانـت خائنی صد جان خورد

اهل دنیا چون سگ دیوانهاند

در گزندت زانکه بس بیگانهاند

میخورند از جهل مرداری بناز

میکنند آنگه کفن از مرده باز


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن یکی دیوانه میشد غرق شور

دفن میکردند مردی را بگور

دید کرباسی کفن از دور جای

گفت من عریانم از سر تا بپای

درکشم از مرده کرباس کفن

تا کنم خود را از آنجا پیرهن

آن یکی بشنود گفت ای بینوا

کی بود این در مسلمانی روا

مرد مجنون گفت آخر ای عجب

چون کفن بینم شما را روز وشب

کز ضلالت میکنید از مرده باز

بر من از بهر چه شد این در فراز

خاک عالم جمع کن چون خاک بیز

بر سر دنیای مردم خوار ریز

گر سر اسرار دین داری بگوی

ترک این دنیای مرداری بگوی

زانکه گر یک لقمه نان بخشد ترا

صد بلا مابعد آن بخشد ترا

هر زمانی چون زیانی میدهد

بو که سودت یک زمانی میدهد


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
در رهی میرفت هارون گرمگاه

دید میلی سر بر آورده براه

کرد هارون قصد میل سایه دار

گشت بهلول از دگر سوی آشکار

گفت بفکن طمطراق ای پرهوس

چون ز دنیا سایهٔ میلیت بس

سوی باغ و منظر و ایوان و خیل

چیست ان یکفیک ظل المیل میل

چون فراسر میشود در سایهٔ

پس بود بسیار اندک مایهٔ

دنیی دون چون نهنگی سرکشید

نیک و بد را تا بگردن درکشید

جمله را تا حشر بر پیچید دست

هیچکس از دام مکر او نجست

جملهٔ شیران بزنجیر ویند

زیر دست حکم و تسخیر ویند

گر ز بی مغزی تو دنیا دوستی

چون پیازی پای تا سر پوستی


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
عهد پیشین را یکی استاد بود

چارصد صندوق علمش یاد بود

کار او جز علم و جز طاعت نبود

فارغ او زین هر دو یکساعت نبود

بود اندر عهد او پیغامبری

وحی حق بگشاد بر جانش دری

گفت با آن مرد گوی ای بی قرار

گرچه هستی روز وشب در علم وکار

چون تو دنیا دوستی حق ذرهٔ

از تو نپذیرد چه باشی غرهٔ

چون ز دل دنیات دور افکنده نیست

جای تو جز دوزخ سوزنده نیست

صد جهان با علم و با معنی بهم

دوزخ آرد بار با دنیا بهم

تا بود یک ذره دنیا دوستی

با تن دوزخ بهم هم پوستی

میروی در سرنگونساری که چه

دشمن مادوست میداری که چه

چند نازی زین سرای خاکسار

همچو مرداری و کرکس صد هزار

هست دنیا گنده پیری گوژپشت

صد هزاران شوی هر روزی بکشت

هر زمان گلگونهٔ دیگر کند

هر نفس آهنگ صد شوهر کند

از طلسم او نشد آگه کسی

در میان خاک و خون دارد بسی


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا