خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نام تو را نمیدانم.


آری،

اما میدانم

گل ها اگر که

نام تو را

می دانستند،

نسل بهار از اینسان

رو سوی انقراض،

نمیرفت.


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: fox_man و آبیش

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
پله ها در پیش رویم، یک به یک دیوار شد


زیر هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد

خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن :

تا به گرد گردنم پیچد ، عصایم مار شد

اژدهای خفته ای بود آن زمین استوار

زیر پایم ، ناگه از خواب قرون بیدار شد

مرغ دست آموز خوش خوان ، کرکسی شد لاشه خوار

و آن غزال خانگی ، برگشت و گرگی هار شد

گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت

بس که در گلشن شبیخون خزان ، تکرار شد

تا بیاویزد از اینان آرزوهای مرا

جا به جا در باغ ویران ، هر درختی ، دار شد

زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر مگر

کان دل پر آرزو ، از آرزو بیزار شد

بسته خواهد ماند این در هم چنان تا جاودان

گرچه بر وی کوبه های مشتمان ، رگبار شد

زَهره ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ

ورنه جام روزگار از شوکران ، سرشار شد


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: fox_man و آبیش

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
امشب ستاره های مرا آب برده است

خورشید واره های مرا، ‌خواب خورده است

نام شهاب های شهید شبانه را

آفاق مه گرفته هم از یاد برده است

ز آسمان بپرس كه جز چاه و گردباد

از چالش زمین چه به خاطر سپرده است

دیگر به داد گمشدگان كس نمی رسد

آن سبز جاودانه هم انگار مرده است

ماه جبین شكسته ی در خون نشسته را

از چارچوب منظره دستی سترده است

عشق - آتشی كه در دلمان شعله می كشید

از سورت هزار زمستان فسرده است

ای آسمان كه سایه ی ابر سیاه تو

چون پنجه ای بزرگ گلویم فشرده است

باری به روی دوش زمین تو نیستم

من اطلسم كه بار جهانم به گرده است


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: fox_man و آبیش

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
به غیر از آیینه کس روبروی بسـ*ـتر نیست


و چشم آینه جز ما به سوی دیگر نیست


چنان در آینه خورده گره تنم به تنت
که خود تمیز تو و من ز هم میسر نیست


هزار بار کتاب تن تو را خواندم
هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست


برای تو همه از خوبی تو می گوید
اگرچه آینه چون شاعرت سخنور نیست


ولی از آینه چیزی مپرس از من پرس
که او به راز تنت از من آشنا تر نیست


تن تو بوی خود افشانده در تمام اتاق
وگرنه هیچ گلی این چنین معطر نیست


به انتهای جهان می رسیم در خلائی
که جز نفس نفس آنجا صدای دیگر نیست


خوشا رسیدن با هم که حالتی خوشتر
ز حالت تو در آن لحظه های آخر نیست


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: fox_man و آبیش

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
ای قصه ی تو و من – چون قصه ی شب و روز
پیوسته در پی هم، اما بدون دیدار
سنگی شده است و با من تندیسوار مانده است
آن روز آخرین وصل و آن وصل آخرین بار


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: fox_man و آبیش

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
6,517
امتیاز واکنش
23,054
امتیاز
423
زمان حضور
50 روز 12 ساعت 25 دقیقه
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم
از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
من و تو عشق را گسترده‌تر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم
بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت​


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: .Mahdieh

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
6,517
امتیاز واکنش
23,054
امتیاز
423
زمان حضور
50 روز 12 ساعت 25 دقیقه
در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب
بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب
من بی‌تو، امشب دلم شادمان نیست اینجا
بی‌من تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب
چشم تو روشن که افروخت بعد از چه شب‌ها
یادت چراغی در این ظلمت آباد، امشب
دیوار ذهنم پر از سایه‌های گذشته است
افتاده بر یک دگر شاد و ناشاد، امشب
یک سایه از تو که گوید: قرار ملاقات
نزدیک آن بوتهٔ سبز شمشاد، امشب
یک سایه از من شتابان سوی سایهٔ تو
با هم مگر سایه‌ها راست میعاد امشب
با آنچه رفته است یاد تو یاد خوشی نیست
با این همه کاش، صبحی نمی‌زاد امشب​


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: .Mahdieh
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا