خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی (حسین منزوی )
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است

از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما که منم تا من و شما که تویی

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم

از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

نهادم اینه ای پیش روی اینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
خالی ام چون باغ بودا، خالی از نیلوفرانش ( حسین منزوی )
خالــی ام چون باغ بودا ، خالی از نیلوفرانش
خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش

خلق، بی جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان

یأس و تنهایـــی ِ من ، مانند لوط و دخترانش

پاره پاره مغربم، با من نه خورشیدی، نه صبحی

نیمــی از آفاقــم اما ، نیمه ی بـــی خاورانش

سرزمین مرگم اینک، برکه هایش دیدگانم

وین دل توفانی ام، دریای خون بی کرانش

پیش رویم شهر را بر سر سیه چادر کشیده

روسری هــای عــزا از داغ دیـده مادرانش

عیب از آنان نیست من دل مرده ام کز هیچ سویی

در نمــی گیرد مرا ، افســـون ِ شهـر و دلبرانش

جنگجویــــی خسته ام بعد از نبــــردی نابرابر

پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش

دعوی ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت

راست چـــون پیغمبری رو در روی ناباورانش


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من اینست

صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست

گفتم كــــه سرانجـــام بـــه دریـــا بزنم دل

هشدار دل! این بار ، كه دریای من اینست

من رود نیاسودنــم و بودن و تا وصــل

آسودگی ام نیست كه معنای من اینست

هر جا كه تویی مركز تصویر من آنجاست

صاحب نظرم علـــم مرایـــای من اینست

گیرم كه بهشتم به نمازی ندهد دست

قد قامتـی افراز كـه طوبای من اینست

همراه تـــو تــــا نـاب ترین آب رسیدن

همواره عطشناكی رؤیای من اینست

من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت

نایـــاب ترین فصل تماشــای من اینست

دیوانه بـــه سودای پـــری از تو كبوتر

از قاف فرود آمده عنقای من اینست

خــرداد تــــو و آذر من بگـــذر و بگـذار

امروز بجوشند كه سودای من اینست

دیــر است اگـــر نـــه ورق بعدی تقویم

كولاكم و برفم همه فردای من اینست


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی
جمــــع آیینه ها ضرب در تـــو ، بـی عدد صفر بعد از زلالی

می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار

می شود آهـــویی در چمنزار، پای تـــو ضرب در باغ قالی

چند برگی است دیوان ماهت ، دفتر شعرهای سیاهت

ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می شود ارتجالی

هرچه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت

مــی کند بـــر سبیل کنایت ، مشق آن چشـــم های مثـــالی

ای طلسم عددها به نامت، حاصل جزر و مدها به کامت

وی ورق خورده احتشامت ، هرچه تقویم فرخنده فالی

چشم واکن کـــه دنیا بشورد ، موج در موج دریا بشورد

گیسوان باز کن تا بشورد، شعرم از آن شمیم شمالی

حاصل جمـــع آب و تن تو ، ضرب در وقت تن شستن تو

این سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
چون آفتـــاب خزانـــی ، بـــی تــــو دل من گرفته است

جانا ! کجایی که بی تو ، خورشید روشن گرفته است ؟

این آسمان بی تو گویی ، سنگی است بر خانه امروز

سنگی کـــه راه نفس را ، بر چـــاه بیژن گرفته است

از چشــــم می گیرم آبــــی تا پـــای تا سر نسوزم

زین آتش سرکشی که در من به خرمن گرفته است

ترســـم نیـایـــی و آید ، خـــاکستر من به سویت

آه از حریقی که بی تو در سـ*ـینه دامن گرفته است

از کُشتنم دیگـــر انگار ، پــــروا نمی داری ای یــــار !

حالی که این دیر و دورت ، خونم به گردن گرفته است

چــون خستگان زمین گیر ، تن بسته دارم به زنجیر

بال پریدن شکسته است ، پای دویدن گرفته است

آه ای سفر کرده ! برگرد ، ای طاقتم برده ، برگرد

برگرد کاین بی قراری ، آرامش از من گرفته است


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانــی‌ست ، رو ســوی چـــه بگریزیم؟

هنگامه ی حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"

کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه‌ ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم

من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
زبـــاغ پیرهنت چون دریچـــه ها واشد

بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد

رهــا زسلطه پاییـز در بهــــار اطاق

گلی به نام تو در بازوان من وا شد

به دیدن تو همه ذره های من شد چشم

و چشــم ها همه سر تا به پا تماشا شد

تمــام منظره پوشیده از تـو شد یعنـی

جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد

زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه

بــه نام تـــو كـه در آمیختم گوارا شد

فرشته ها ، تو و من را بهم نشان دادند

میان زهــــره و مـــاه از تو گفتگوها شد

تنت هنوز به اندازه ای لطافت داشت

كـه گل در آینه از دیدنش شكوفا شد

شتاب خواستنت این چنین كه می بالد

به دوری تـــو مگر می توان شكیبا شد؟

امید وار نبــــودم دوبــــاره از دل تـو

كه مهربان بشود با دل من اما شد

دوبـــاره طوطیک شوكرانــــی شعرم

به خند خندِ شیرین تو شكرخا شد

قرارنامه ی وصل من و تــــو بود آنكه

به روی شانه تو با لـ*ـب من امضا شد


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
زن جوان غزلی باردیف " آمد " بود
که بر صحیفه تقدیر من مسود بود

زنی که مثل غزلهـــای عاشقانه ی من

به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود

مرا زقید زمان و مکان رهـــا می کرد

اگرچه خود به زمان و مکان مقید بود

به جلوه وجذبه درضیافت غزلم

میان آمده و رفتگان سرآمد بود

زنی که آمدنش مثل " آ " ی آمدنش

رهایی نفس از حبس های ممتد بود

بــه جمله دل من مسندالیه " آن زن "

..و "است" رابـ*ـطه و"با شکوه"مسند بود

زن جوان نه همین فرصت جوانی من

کـــه از جوانــی من رخصت مجدد بود

میان جامه عریانی از تکلف خود

خلوص منتزع وخلسه مجرد بود

دوچشم داشت -دوسبز آبی بلاتکلیف

کــــه بر دوراهــــی دریاچمن مردد بود

به خنده گفت :ولی هیچ خوب،مطلق نیست

زنــــی کـــه آمدنش خــــوب و رفتنش بد بود


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
خیال خــام پلنگ من بـــه سوی ماه جهیدن بود
... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجــه بـــه خالی زد

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته! خداحافظ اگـــر چــــه لحــظه دیدارت

شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـــم آری موازیان بـه ناچاری

که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما

بهار در گل شیپوری مدام گــرم دمیدن بود

نوشیدنی خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغــــل‌پیشه بهـــــانــــه‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت ولــی به فکر پریدن بود


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,215
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد

می شد بدانم كه اينكه خط سر نوشت من

از دفتـــــر كــــدام شب بستــــه وام شد ؟

اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت

و آن زخم كوچک دلم آخر جذام شد

شعر من از قبيله خونست خون من ،

فـــــواره از دلــــم زد و آمد كلام شد

ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را

شعر من و شكوه تو ، رمز الدوام شد

بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !

اين داستان به نام تو اينجا تمام شد


اشعار حسین منزوی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا