مشاعره با حرف ظ

-FãTéMęH- · 4/10/23

ظالمی را خفته دیدم نیم روز
گفتم این فتنه است خوابش برده به
وآنکه خوابش بهتر از بیداری است
آن چنان بد زندگانی مرده
به

moh@mad · 4/10/23

-FãTéMęH- گفت:
ظالمی را خفته دیدم نیم روز
گفتم این فتنه است خوابش برده به
وآنکه خوابش بهتر از بیداری است
آن چنان بد زندگانی مرده
به

ظاهراً هرچند میخندم ؛ درونم شاد نیست
باد اگر در غبغبم دیدی به جز غمباد نیست

وضع من از منظر علم روانکاوی بد است
مشکلات جسمی ام اما به ظاهر حاد نیست

Della࿐ · 5/4/24

ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخن‌ها عالمی را سوختند

moh@mad · 6/4/24

-DELI- گفت:
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخن‌ها عالمی را سوختند

ظاهر ارایان ز چشم شور ایمن نیستند
نیست از خورشید پروایی گل بی رنگ را

سحر را تاثیر نبود در عصای موسوی
راستی در هم نوردد حیله و نیرنگ را

Delvin22 · 7/4/24

moh@mad گفت:
ظاهر ارایان ز چشم شور ایمن نیستند
نیست از خورشید پروایی گل بی رنگ را

سحر را تاثیر نبود در عصای موسوی
راستی در هم نوردد حیله و نیرنگ را

ظهر و عصر و بلبل و گلزار یکیست
معشـ*ـوقه و عشق و عاشق و یار یکیست

هرچند درون خانه را می نگرم
خود دایره و نقطه پرگار یکیست

moh@mad · 9/4/24

Delvin22 گفت:
ظهر و عصر و بلبل و گلزار یکیست
معشـ*ـوقه و عشق و عاشق و یار یکیست

هرچند درون خانه را می نگرم
خود دایره و نقطه پرگار یکیست

ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو
از تواضع سر به‌ زیر انداختم خم نیستم

لطف خورشید است اگر از ماه نوری می رسد
آنچه فهمیدی غلط بود آنچه هستم نیستم

دهلوی

Delvin22 · 10/4/24

moh@mad گفت:
ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو
از تواضع سر به‌ زیر انداختم خم نیستم

لطف خورشید است اگر از ماه نوری می رسد
آنچه فهمیدی غلط بود آنچه هستم نیستم

دهلوی

ظالم به ظلم خویش گرفتار می‌شود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را

moh@mad · 11/4/24

Delvin22 گفت:
ظالم به ظلم خویش گرفتار می‌شود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را

ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو
از تواضع سر به زیر انداختم، خم نیستم

Delvin22 · 11/4/24

moh@mad گفت:
ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو
از تواضع سر به زیر انداختم، خم نیستم

ظاهر که به دست ماست شستیم تمام
باطن که به دست تست آن راتو بشوی

«ابوسعید ابوالخیر»

moh@mad · 12/4/24

Delvin22 گفت:
ظاهر که به دست ماست شستیم تمام
باطن که به دست تست آن راتو بشوی

«ابوسعید ابوالخیر»

ظاهر آراسته‌ام در هـ*ـوس وصل، ولی
من پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری

هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری

فاضل

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ناظر آزمایشی کتاب

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین