خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: سودای شقایق‌ها
نام نویسنده: مهناز رضوی کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
ناظر: Z.A.H.Ř.Ą༻
خلاصه: آن هنگام که به دنبال سودای عشق در حوالی کوچه های زندگی میگشتم، چیزی جز نفیری از سرگشتگی و حیرانی نصیبم نشد. و آن هنگامی که در هیاهوی هـ*ـوس و قدرت، تمامم را وقف سرنوشت کردم؛ عشق بر من چیره شد. و چه عشق سرکش و افسارگسیخته‌ایی..‌‌.


در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Leily nik، -FãTéMęH-، حسینی و 24 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه: به دریا می‌زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو دیدم
که چشمان تو می‌افتند دنبال دلی دیگر
به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر
من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می‌بینم
مرا می‌ساختند ای کاش، از آب و گِلی دیگر
طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر
به دنبال کسی جا مانده از پرواز می‌گردم
مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر


در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Leily nik، بردیا مهرزاد، -FãTéMęH- و 25 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
#سودای_شقایق_ها
#پارت_1
کاش قبل از اینکه لیوان پر آبمیوه را روی پیراهن سفید و ماکدارش خالی می‌کردم، به اینجای کار یعنی اخراج شدنم فکر می‌کردم. کمی طول کشید تا از شوک حرف‌هایش در بیام.
با صدای بلند و حق به جانبی فریاد کشیدم:
- گور پدر کار. چه بهتر! این‌طوری زودتر من فراموشت می‌کنم.
کوتاه نیامد و با صدایی بلند تر از من گفت:
- عالی شد! فقط فردا و پس‌فردا پیش من برنگردی بگی:« سامی غلط کردم، سامی عاشقتم، سامی ببخش من رو!»
تمام شد. پنج سال دوستی که با سام داشتم، تمام شد. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم با خونسردی جوابش را بدهم؛ پس شمرده-شمرده گفتم:
- سام عزیزم! این دفعه فرق داره، خودم دارم می‌گم که تمومش کنیم.
لحظه‌ای بعد هم سام به تقلید از من، با خونسردی جواب داد:
- باشه. فقط یه چیز دیگه… سوییچ ماشینم. و پس بده عزیزم!
بله. این شد نتیجه خواندن کتاب‌ها و مجله‌های روانشناسی با عنوان:< چطور عزت نفس داشته باشیم؟>.
الان این عزت نفس برای‌م شغل می‌شد یا ماشین؟ چرا کمی بیشتر فکر نکردم؟ خیلی راحت می‌توانستم با شکست عشقی که خورده بودم، خودم را بازنده‌ی این میدان بدانم و با چند قطره اشک و آه و ناله، می‌گفتم که خودم را به خاطر او کنار می‌کشم چون طاقت ندارم او را محدود کنم و ببینم عاشق کس دیگری‌ست و عذاب وجدانی تا آخر عمر نصیب سام می‌کردم به طوری که تا آخر عمرش هم به عنوان جبران کردن پنج سال از عمر جوانیم، اجازه می‌داد از تمامی خدمات او و شرکتش استفاده کنم.
لحظه‌ای یاد تمام کادوهای گران قیمتی که به بهانه‌های قبولی دانشگاه و تولدها و مناسبت‌ها بهم داده بود افتادم. خدایا، نکند همه آنها را بخواهد که پس بدهم؟!
متوجه نگاه‌ش شدم که از حالت عصبانیت، رفته-رفته به پوزخند مسخره‌ای تبدیل می‌شد.
انگار تمام افکارم را خوانده بود و نگاه‌ش طوری بود که می‌گفت:« خب سارا جان، انگار لازم به فردا و پس فردا هم نبود؛ فقط کافیه بگی:( غلط کردم و ببخشید!)
کاش این حس مزخرف غرور را می‌گذاشتم تا برای چند سال آینده به سراغم بیاید؛ آن‌وقت می‌توانستم با مدرک حسابداری و سابقه‌ی کار از شرکت سام بیرون بیایم. من که تمام این پنج سال را سرم را درون برف فرو کرده بودم، این چند سال هم روی آن.
خب کاری بود که انجام شده بود، بالاتر از سیاهی که رنگی نیست؛ فقط کافی‌ست با خودم تکرار کنم:« فدای سرم! من همه‌ش بیست و دو سال سن دارم. دنیا با تمام شگفتی‌ هاش در انتظارمه.»
به دنبال کیفم از اتاق سام خارج شدم. سوییچ ماشین را از درون کیفم پیدا کردم و دوباره به اتاق سام پا تند کردم. سام که انتظار برگشتم را نداشت با دستمالی پیراهنش را تمیز می‌کرد.
جلو رفتم و سوییچ را روی میزش انداختم و گفتم:
- این تو بمیری، دیگه از این تو بمیری‌ها نیست. دیگه تا آخر عمرت هم من رو نمی‌بینی. سارا دیگه مرد. خداحافظ!
با بهت و سردرگمی نگاه‌م کرد. مثل اینکه از جدیت کلامم متوجه شد دیگر کار از کار گذشته. منتظر نماندم و با عجله وسایلم را جمع کردم و از شرکت بیرون زدم.
اصلا حس و حال رفتن به خانه را نداشتم. فقط کافی بود مامان بفهمد که با سام به هم زدم…آن‌وقت کلی سرکوفت بارم می‌کرد که:« بیا دیدی درست می‌گفتم. تو رو فقط برای سرگرمی‌‌هاش می‌خواد و این رابـ*ـطه، راه به جایی نمی‌بره.»
باز جای شکرش باقی بود که پدرم به ظاهر، تظاهر می‌کرد که هیچی از سام نمی‌داند وگرنه دوتایی شروع می‌کردند به غر زدن. گوشی‌ام را از درون کیفم بیرون آوردم و شماره‌ی ناهید را گرفتم.


در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: Leily nik، بردیا مهرزاد، -FãTéMęH- و 24 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
#سودای_شقایق_ها
#پارت_2

بلافاصله بعد از چند بوق گرفت و مثل همیشه پر انرژی سلام کرد. جوابش را دادم و پرسیدم:
- ناهید کجایی؟!
- آرایشگاه، چطور مگه؟!
- هیچی با سام به هم زدم. حالم خوش نیست، می‌شه بیام آرایشگاه؟
- چی؟! با سام به هم زدی، چرا؟
- بذار بیام به‌ت می‌گم.
- باشه بیا! نازی آرایشگاه نیست. امروز هم سرم خلوته. کی می‌رسی؟!
- تا نیم ساعت دیگه اونجام.
- باشه. میای سر راهت هم دو تا ساندویچ بگیر و بیار.
- بیشعور! من دارم می‌گم همین الان با سام کات کردم، حالم خوش نیست؛ اون‌وقت تو می‌گی برم اغذیه فروشی، برات فلافل بخرم؟!
- خسیس! کی گفت فلافل؟ حرف تو دهنم می‌ذاری. همبرگر بگیر با نوشابه سیاه، بای!
و زود هم قطع کرد. شاید باید برای انتخاب کردن ناهید به عنوان اولین نفری که با او از شکست عشقی‌ام می‌گفتم، صرفِ ‌نظر کنم. ناهید چه می‌فهمید از شکست عشقی؟ یا بهتر بگویم از عشق و عاشقی؟ او که تا به حال هیچ دوست پسری نداشت یا حتی پسری که بتوان حداقل اسم دوست اجتماعی رویش گذاشت را هم نداشت.
در تمام بیست و دو سال عمرش با مادر آرایشگرش که خود نازی صدایش می‌کرد، زندگی می‌کرد. به قول خودش آنقدر از شکست عشقی‌ها و تعرض‌ها و خودکشی‌ها از زبان مادرش و دخترها و زن‌هایی که به آرایشگاه مادرش می‌آمدند، شنیده بود که جرات نمی‌کرد با پسری دوست شود.
حالا همچین آدمی به دردِ درد دل کردن، به کسی که شکست عشقی خورده، آن هم عشقی که پنج سال طول کشیده بود، می‌خورد؟
شاید پرستو گزینه‌ی بهتری بود. او که هر دفعه عاشق می‌شد و فردایش فارغ؛ طوری در شکست عشقی آب‌بندی شده بود که دیگر به مرحله‌ی سِر شدن رسیده بود. حالا به جای شکست عشقی، از عنوان شکست سرمایه‌گذاری استفاده می‌کرد. تنها هدفش از داشتن دوست پسر، تیغ زدن از آن‌ها بود. پرستو تجربه‌های زیادی از شکست عشقی داشت. او بهتر می‌توانست کمکم کند.
اما نه... من همه‌اش حس می‌کردم او در دوستیِ من و سام که بر خلاف دوستی‌های خودش چند سال طول کشیده بود، حسادت می‌کرد. همیشه می‌گفت:« یه روزی چهره واقعی سام رو می‌بینی؛ پس الکی دلخوش نباش!»
حالا اگر به او می‌گفتم که با سام به هم زده‌ام، شاید خوشحال می‌شد. پس به سراغ آرایشگاه ناهید رفتم؛ حداقل ناهید دوستی صادقانه‌تری نسبت به پرستو داشت.
ساعتی بعد در آرایشگاه بودم و به ناهید زل زده بودم. چنان با ولع ساندویچ‌ می‌خورد که اشتهای من را نیز علاقه‌مند کرد. با هر گازی که به ساندویچ می‌زد، مرا یاد ساندویچ خوردن پسرهای دانشگاه، در سلف می‌انداخت. سرش را کج نمی‌کرد که حداقل سر ساندویچ را، از دو طرف به دو قسمت کند؛ تمام سر ساندویچ را در دهانش می‌گذاشت و گاز می‌زد. جای پرستو خالی که این صحنه را ببیند و بگوید:« تو چرا چاق نمی‌شی؟! »
ناهید که متوجه نگاه خیره‌ام به خودش شد؛ سرش را سوالی تکان داد. به دنبالش من هم شانه بالا دادم و شروع به خوردن ساندویچ‌م کردم. می‌توانستم بعد از سیر کردن شکمم غصه عشق بی سرانجامم را بخورم.
ناهید بعد از تمام کردن ساندویچ‌‌اش، همینطور که کاغذ ساندویچ را مچاله می‌کرد،گفت:
- خب حالا من آماده‌ام. تعریف کن ببینم بالاخره چی شد که کات کردی؟ این همه پرستو می‌گفت این پسر سر و گوشش می‌جنبه، انقدر خودت رو براش کوچیک نکن، انقدر دور و برش نباش، یکم براش قیافه بیا، یکم غرور داشته باش! به حرفش نکردی. حالا یکدفعه میایی می‌گی کات کردم! چرا اونوقت؟!
بیا اینم از دوستم که به جای دلداری دادن، سرزنشم می‌کرد. سعی کردم خودم را خونسرد نشان دهم. جواب دادم:
- هیچی بابا! تو دنبال کننده های صفحه مجازیش، به طور اتفاقی دیدم یه دختره همچین پلنگ ملنگ عکس اینو استوری کرده، بالاش هم نوشته تولدت مبارک عزیزم! منم فالوش کردم. بعدش دیدم با چنان سر و وضعی ناجور با ژست های ناجور تر با سام عکس گرفته که بیا و ببین. آقا هم همه عکساشو لایک کرده بود و نوشته، قربون دوست دختر خوشگلم بشم.
ناهید با چشمانی که حالا از تعجب درشت شده بود گفت:
- عجب آدم ناکسی! پس بگو چرا عکسهای تو رو نمی‌ذاشت؛ الکی می‌گفت حاجی بفهمه با دختر دوستم، کلمو می‌کنه!
نچ نچی کرد و ادامه داد:
- خدا می‌دونه با چند نفر دیگه هم هست! حالا دختره خوشگل بود؟!


در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: Leily nik، -FãTéMęH-، حسینی و 22 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
#سودای_شقایق_ها
#پارت_3

دیگر نتوانستم بیشتر از آن تظاهر به بیخیالی کنم و ناگهان گریه سر دادم، میان گریه ام گفتم:
- خیلی خوشگل بود!
ناهید به طرفم آمد و بـ*ـغلم کرد. همینطور که سرم را به سـ*ـینه اش فشار می‌داد با صدایی محزون گفت:
- غصه نخور سارا! به این فکر کن که چقدر خوب شد الان فهمیدی! اگه باهاش ازدواج...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: Leily nik، -FãTéMęH-، حسینی و 23 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
#سودای_شقایق_ها
#پارت_4

ضربه به طوری کاری بود که هیچ صدایی جز گرومپ بدی، نیامد. من فقط توانستم چشمانم را ببندم. لحظه‌ای بعد، با چشمان بسته منتظر فریاد یا گریه ناهید بودم؛ اما هیچ صدایی نیامد. بالاخره جرات کردم و چشمانم را باز کردم و اولین چیزی که به چشمم خورد، صورت کبود شده ناهید و دهان بازش بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • عجیب
Reactions: Leily nik، -FãTéMęH-، حسینی و 23 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
#سوادی_شقایق_ها
#پارت_5


به در خواست پرستو، برای رفتن به رستوران انتخابی‌اش، الان سوار ماشین پرایدش بودیم. دست بردم سمت دکمه پخش ضبط ماشین و تو همون حال گفتم:
- یه آهنگ هم نداری که بذاری، حوصلمون سر رفته!
لحظه‌ای بعد صدای پر سوز خواننده در فضای ماشین پخش شد که می‌خواند:
دوباره دل هوایِ با تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: Leily nik، -FãTéMęH-، حسینی و 23 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
#سودای_شقایق_ها
#پارت_6

پرستو ماشین را کنار خیابان پارک کرد و ادامه داد:
- دویست شیش‌ رو دادیش رفت؟! چرا استعفا دادی خره؟!
دستش را جلوی دهانش مشت کرد و با افسوس ادامه داد:
- اِ اِ اِ، اون همه برای اون شرکت کار کردی که که آخرش به همین راحتی استعفا بدی؟! همش یک ترم از درست مونده بود؛ قشنگ با مدرک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Leily nik، -FãTéMęH-، حسینی و 23 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
#سوادی_شقایق_ها
#پارت_7

ناهید از عقب خودش را به جلو کشید و با لحنی از خنده گفت:
- می‌گم سارا! یه چند تا اشک دیگه‌ام بریز یه بستنی ‌هم مهمون شیم.
- چطوره تو کتک بخوری‌ تا بستنی مهمون شیم، هان؟!
- آخ که یاد کتکی که خوردم افتادم.‌‌ خدا بگم چه کارت کنه پرستو. آخه مگه دخترم اینقدر ضرب دست داره؟! هنوز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: Leily nik، -FãTéMęH-، حسینی و 23 نفر دیگر

Razawie

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/6/21
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
465
امتیاز
173
زمان حضور
4 روز 11 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
#سودای_شقایق_ها
#پارت_8
#مهناز_رضوی
- پرستو تو الان داری طرفداری سام رو می‌کنی؟! مگه سارا چی کم گذاشت برای سام که همچین کاری کرد؟ اینقدر که سارا عاشق سام بود و دوستش داشت که حد نداشت.
- خب منم دارم همین رو می‌گم! نه به اون همه عشق و علاقه و آویزون بودن، نه به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • عصبانی
Reactions: Leily nik، -FãTéMęH-، حسینی و 21 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا