خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت_7

  1. reyhaneZ

    در حال تایپ رمان آفاق مکافات | reyhaneZ کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_7 پرونده رو از روی میزش برداشتم و جام بلند شدم، ازجلوی نگاه خیرش گذشتم و به سمت در اتاق قدم برداشتم، دست راستم رو روی دستگیره در اتاق گذاشتم و به سمت پایین کشیدمش درو باز کردم از اتاق اهورا اومدم بیرون. با قدم های محکم و بلند که باعث شد صدای تق تق کفشام توی سالن بپیچه خودم رو به اتاقم...
  2. در حال تایپ تاب رخ او | Mosaken_Shab کاربر انجمن رمان ۹۸

    #تاب_رخ_او #پارت.7 #تاب_رخ_او #پارت_7 حقیقتاً اگر بگم ناراحت شدم دروغ نگفتم‌. درسته خیلی گیر می‌داد و به چشم یه مشت بی‌سواد بهمون نگاه می‌کرد؛ ولی باسوادترین زنی بود که توی دانشگاه می‌شناختم. امیر- لعنت به من که اومدم این رشته. به خدا اگه می‌رفتم دندون الآن اینقدر بدبخت نبودم. چشم‌ غره‌ای بهش...
  3. matieh

    در حال تایپ رمان پی سپار سروادیک | matieh کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_7 از آن به بعد، در مدرسه و دانشگاه و همه جا، تا اکنون که ۲۳ ساله شده‌ایم، باهم بوده‌ایم. تنها تغییر در رابـ*ـطه‌ی ما، وزن سارا است. دیگر چاق نیست و بیش از حد زیباست. برعکس من که چشمان درشتی دارم، او چشمان کشیده‌ای دارد. رنگ چشمان من سیاه و عسلی چشمان او، تضاد ظاهری ما را به درستی بیان...
  4. Razawie

    در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

    #سوادی_شقایق_ها #پارت_7 ناهید از عقب خودش را به جلو کشید و با لحنی از خنده گفت: - می‌گم سارا! یه چند تا اشک دیگه‌ام بریز یه بستنی ‌هم مهمون شیم. - چطوره تو کتک بخوری‌ تا بستنی مهمون شیم، هان؟! - آخ که یاد کتکی که خوردم افتادم.‌‌ خدا بگم چه کارت کنه پرستو. آخه مگه دخترم اینقدر ضرب دست داره؟...
  5. Razawie

    در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

    #دل‌های_شکسته #پارت_7 یک هفته‌ایی بود امیرحسین رفته بود که زن‌عموم به بسـ*ـتر بیماری افتاد، از طرفی هم پدرم با خانواده‌ی عموم قهر کرده بود. این جریانات بر زندگی فاطمه و زهره هم تاثیر گذاشت؛ ولی در نهایت با وساطت پدربزرگم، همه چی ختم به خیر شد. پدرم به خاطر زندگی دخترانش با خانواده‌ی عمو آشتی کرد و...
  6. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان سماع کبود | *ELNAZ* و ~Reihaneh Radfar~ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #سماع_کبود #پارت_7 نیما را از بچگی می‌شناخت. رفیق همیشگی بهمن که جانش را مدیونش بود. یک بار که نزدیک بود پلیس‌ها دستگیرش کنند، بهمن نجاتش داد و به مدت دو هفته در خانه‌اش پناه داد و بعد قاچاقی از کشور خارجش کرد. همان کمک شد جبران‌های پی در پی نیما! - خب بفرسته. مگه بار اولشه! تو چرا انقدر نگران...
  7. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_7 تلفن رو پرت کردم رو کاناپه و دستی لای موهام کشیدم. باید واسه رعنا و بچش یه چیزی بخرم؛ ولی چی؟! درسته خودم بدجور پول لازمم؛ اما رعنا همه جوره هوام رو داشته، این چند سال هم که تو خونه برادرش نشستم بدون اجاره. چایی‌ام رو سر کشیدم. شالم رو برداشتم پوشیدم و به طرف در رفتم...
  8. morvarid_99

    در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

    پارت6 #رویای_قاصدک میخندد و با دستی بروی شانه ام به سمت پذیرایی براه می افتیم. در میان راه من به طرف آشپزخانه میروم. خانه ی ما یک خانه ویلایی حیاط دار است که معماریش تلفیقی از معماری کلاسیک ایرانی با پوسته ای مدرن است. ملکی 25 سال ساخت که مدام بازسازی شده اما آنچنان در تار و پود روح اعضای خانه...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا