خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
روبه‌روی هومان روی کاناپه نشستم و گفتم: چای یا قهوه؟!
- فعلا هیچ‌ کدوم، بعد غذا خوب نیست نمی‌خورم.
- منم به خاطر همین نیاوردم ولی گفتم شاید بخوری.
- آهان.
بهش نگاه کردم دیگه اون غم رو ته چشماش نمی‌دیدم شاید به خاطر این بود که جریان رو می‌دونستم، نمی‌دونم شایدم اشتباه می‌کردم.
با صدای زنگ خونه نگاه از هومان برداشتم و سمت در رفتم و بازش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی هومان رفت تازه یاد سولماز افتادم، نگرانش شدم؛ گوشیم رو برداشتم و باهاش تماس گرفتم، جواب نمی‌داد. دوباره گرفتمش، بعد چند تا بوق بالاخره برداشت، صداش به خاطر شلوغی اطرافش خوب نمی‌اومد.
- الو سولماز کجایی؟
- الو سلام راشا، کلکش رو کندم دارم میام.
- چی‌کارش کردی؟ الو! الو.
قطع شد؛ به آشپزخونه رفتم تا سرم رو گرم کنم، مشغول تمیز کردن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیره به سولماز نگاه کردم.
- نمی‌دونم یک دفعه از کجا وارد زندگیم شد، ما فقط حرف ازدواج رو زدیم، همین. به خدا فقط حرفش بود؛ منم مخالفت کردم ولی به خاطر پدرم و داییم سکوت کردم. این زندان بود، نمی‌دونم دوباره از کجا پیداش شد! می‌گفتن قاچاق کرده.
سرم رو بین دو تا دستم گرفتم.
- به خدا دیگه دارم گیج میشم، تازه درک می‌کنم که چرا هر وقت زنگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمام رو باز کردم، همه جا رو تار می‌دیدم، کم‌کم همه چیز برام واضح شد، یاد دیشب افتادم و ترس برم داشت، به سوله بزرگ و به نظر قدیمی نگاه کردم؛
خواستم داد بزنم ولی صدام در نمی‌اومد، دستام رو به صندلی آلمینیومی بسته بودن سعی کردم طناب رو باز کنم هر کاری کردم نشد.
تو همین حین در بزرگ سوله با صدای بدی باز شد نور چشمام رو زد، آروم بازشون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی زمین نشست.
- از بچگی تو گوشم خوندن که راشا مال توئه، بچه بودم چه می‌فهمیدم که دنیا چه جوریه، آدما چه جورین.
از اون اول روت حس مالکیت پیدا کردم، دوستت داشتم، مراقبت بودم آخه مال من بودی.
لبخند غمگینی زد.
- با بچه‌ها که بازی می‌کردیم همش حواسم بهت بود که چیزیت نشه، یه بار که با روژین دم حوض مادرجون بودین و تو افتادی تو حوض قلبم اومد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
هراسون از جاش بلند شد، اومد طرفم و دستام رو باز کرد، خواستم فرار کنم ولی محکم گرفتم؛ دستش رو گذاشت روی دهنم تا نتونم جیغ بزنم، از در پشتی سوله به بیرون رفتیم و سوار ماشین سفید رنگی شدیم.
سرم رو به شیشه چسبوندم و چشمام رو بستم، سیاوش چی می‌گفت. هنوز تو شوک حرف‌هاش بودم، نمی‌تونستم فکرم رو متمرکز کنم.
- راشا باور کن من دوستت دارم، به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
اردشیرخان کارهای ترخیصم رو انجام داد و بعدش با سولماز اومدن تو اتاق و یکم حرف‌های متفرقه زدیم تا این که اردشیرخان گفت:
- سولماز جان به راشا کمک کن تا لباسش رو بپوشه من بیرون منتظرم.
سولماز سری تکون داد و به سمتم اومد و توی پوشیدن لباسا بهم کمک کرد و وسایلی هم که خود به خود بعد چند هفته این‌جا اتراق کردن جمع شده بود رو جمع و جور کرد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پشت میزم وایسادم و پیش‌بند سبز مخصوصم رو بستم، استرس داشتم و دستام کمی می‌لرزیدن، زیرلب شروع به خوندن چهار قل کردم.
یکی داورا پاکتایی دستش گرفته بود و به هر میزی یکی می‌داد، توی هر پاکت، غذایی که اون شرکت کننده باید درست می‌کرد قرار داشت.
بسم‌اللهی گفتم و پاکت رو برداشتم، با صدای شروع داوران پاکت رو باز کرد؛ چشمام رو بستم و بعد باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
توی ماشین از پنجره به بیرون نگاه می‌کردم، لبخند رو لـ*ـبم نقش بست یادش بخیر اون روزی که اومدم چقدر نگران بودم، خداروشکر کردم که به هدفم رسیدم و همه چی به خیر و خوشی تموم شد؛ خیلی زود به فرودگاه رسیدیم و با خوندن شماره پروازمون سوار شدیم. برام جالب بود این‌جا برعکس ایران که همیشه پروازا تاخیر داشتن تاخیر نداشت و همون زمانی که گفته بودن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانیان و بابا مشغول صحبت بودن، خبری از یاسی، روژین، مهتا و سولماز نبود. به آشپزخونه رفتم، مامان کنار خاله نشسته بود و با هم مشغول حرف بودن.
- مامان نمی‌دونی دخترا کجان؟
- فکر کنم رفتن تو حیاط عزیزم.
به طرف حیاط رفتم که دیدمشون، روی تـ*ـخت چوبی نشسته بودن و صدای خنده‌شون بلند بود.
- به‌به می‌بینم که جمعتون جمع، گلتون کمه که اومدم.
یاسی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا