- عضویت
- 31/8/20
- ارسال ها
- 320
- امتیاز واکنش
- 2,402
- امتیاز
- 178
- سن
- 21
- زمان حضور
- 6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشلی آرام سری تکان داد و کلارا مچ دست مالیا را گرفت و او را بهسوی گرتیس برد. مالیا به تبعیت از حرف کلارا، روی گرتیس نشست. کلارا با چشمانی بغضدار و ناراحت، به او نگاه کرد و با لبخند تلخی گفت:
- دیگه هیچوقت به این قصر برنگرد.
سپس درحالیکه موهای سر گرتیس را نوازش میکرد، روبه او گفت:
- گرتیس، از اينجا...
- دیگه هیچوقت به این قصر برنگرد.
سپس درحالیکه موهای سر گرتیس را نوازش میکرد، روبه او گفت:
- گرتیس، از اينجا...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: