- عضویت
- 18/8/21
- ارسال ها
- 93
- امتیاز واکنش
- 1,119
- امتیاز
- 153
- سن
- 21
- زمان حضور
- 1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_پنجاه
تا صبح از درد خوابم نبرد ضعف کرده بودم و حالم خوب نبود. دلم گرفته بود. خیلیم گرفته بود!
گلوم خشك شده بود.
فك کنم ظهر بود که در باز شد و نیلا با گریه اومد پیشم، کنارم نشست چند ثانیه خیره نگام کرد و سرش رو انداخت پایین و یهو زد زیر گریه.
"به کجآ رسیدَم که به حآلم بغض میکنند و میبآرند. نبآرید خرآبم...
تا صبح از درد خوابم نبرد ضعف کرده بودم و حالم خوب نبود. دلم گرفته بود. خیلیم گرفته بود!
گلوم خشك شده بود.
فك کنم ظهر بود که در باز شد و نیلا با گریه اومد پیشم، کنارم نشست چند ثانیه خیره نگام کرد و سرش رو انداخت پایین و یهو زد زیر گریه.
"به کجآ رسیدَم که به حآلم بغض میکنند و میبآرند. نبآرید خرآبم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان کینهای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com