خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هشتاد

*علیـرام*
اوف. از رو تـ*ـخت بلند شدم و شروع کردم به رژه رفتن تو اتاق، مشتم رو کوبیدم تو دیوار.
آخ تمنا. آخ. لعنتی چی‌بودی تو؟ چرا نبودت انقدر حس میشه لعنتی.
خدایا دارم دیوونه می‌شم. من چمه؟ چرا دوسدارم الان اینجا بود.
گوشی رو برداشتم و شماره رو گرفتم:
-الو! خبری شد؟
ظفر:
-فاخرخان یکی از خاستگارهای تمنا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، MaRjAn و 3 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هشتاد‌ویک

*دانای کل*
علیرام با سر و وضعی آشفته از اتاقش بیرون آمد.
در سالن متوجه نگاهای عجیب نیلا و راشل روی خودش بود اما حس و حالی برای پرسیدن نداشت.
نیلا غم زده به علیرامه آشفته وضع نگاه می‌کرد و در دل
زمزمه می‌کرد که حتما توهم دلت برای تمنا تنگ شده که به این روز افتادی.
راشل با دیدن علیرام زود از جایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، SaNia♡ و 3 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هشتاد و دو

*تمنا*
حسین آروم و بالطافت شروع به پوشیدن کفشا به پام کرد.
نمی‌دونستم چی بگم چی کار کنم. حسی نداشتم.
فقط شکه شده بودم.
یهو ینفر از پشت یقهٔ حسینُ گرفت و بلندش کرد! وحشت زده از جام
بلندشدم. اون مرد حسین رو کوبیده بود به دیوار و پشتش روبه من بود.
خدایا چیشده؟ این کیه؟ با حسین چیکار داره؟
وقتی مشتش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، MaRjAn و 3 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هشتاد و سه

دم در عمارت از ماشین حسین پیاده شدم‌. اصلا حالم خوب نبود. فکر نمی‌کردم با دیدنش تا این حد حالم بد بشه. ‌
حسین بااخمای تو هم روبه روم وایسادو همونطور که سرش پایین بود گفت:
-خوبی؟
خواستم بگم خوبم‌.‌ اما وقتی یاد حرفاش افتادم که بهم گفت تظاهر نکنم فقط گفتم:
-خوب میشم.
حسین:
-حتما. برو استراحت کن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A و 3 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هشتاد و چهار

*علیـرام*
پشت سرش افتادم زمین روی زانوهام. حالم خوب نبود!
تك تك کلماتش قلبم رو می‌فشرد. فکر نمی‌کردم انقدر اذیت بشم. رفت و حتی یبارم برنگشت. حق داره. بخدا حق داره.
نابودش کردم. زندگیش رو ازهم پاشوندم. آبروش رو بردم.
حق داره بهم بگه بی غیرت. بگه نامـرد. حق داره!
اما حق نداره با اون ازدواج کنه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 3 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هشتاد و پنج

*تمنا*
از اینکه دوباره دیده بودمش. از اینکه دوباره چشماش رو دیدم‌. صداش رو شنیدم. حرکاتش رو دیدم‌. صدای نفساش رو شنیدم. اخمش رو دیدم قلبم می‌سوخت. انگار نمك می‌پاشیدن یه قلب زخمیم. باید زودتر. ازدواج کنم. خدایا کمکم کن‌‌.
مامانم اومد پیشم و رو تـ*ـخت کنارم نشست:
-تمنام.
من:
-جانم.
مامان با دستش صورتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 3 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هشتاد و شش

با اخرین سرعت سمت عمارت اصالت می‌روندم‌. جلوم رو نمی‌دیدم. جلوی چشمام تمنا و حسین کنار هم بودن‌. داشتم دیوونه می‌شدم. وقتی رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم.
دروازهٔ عمارت بازبود. چشمم که به ریسه ها افتاد انگار از یه بلندی افتادم پایین.
دستام مشت شد. عصبی به سمت عمارت رفتم که یهو،
تمنا رو دیدم که کنار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A و 2 نفر دیگر

si30

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/21
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
1,119
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
1 روز 10 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_هشتاد و هفت

*تمنا*
نشسته بودم جلو آیینه و موهام رو شونه می‌کردم و در خیالات خودم غرق شده بودم:
باورم نمی‌شه. پس فردا عروسیم با حسین...
از تو آیینه به چشمام خیره شدم یهو بدنم یخ کرد.
ع‍ عروسیه. عروسیه من!
خوشحال نیستی تمنا گوشهٔ چشمات اشکه!
چرا؟
دیگه هیچوقت خوشحال نمی‌شی! خوشبخت نمی‌شی. نمی‌خندی.‌
ساکت شو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا