مشاعره

* رهــــــا * · 23/1/20

در آغـــازِ محبّت گـــر پشیمـــــانی بگـــو با من
که من هم دل ز مهرت بر کَنَم تا فرصتی دارم

~ZaHrA~ · 23/1/20

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
دربهاری روشن از امواج نور

D E V I L · 23/1/20

رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود...
می رود عمر ولی خنده به لـ*ـب باید زیست...!

moh@mad · 25/1/20

تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن

* رهــــــا * · 29/1/20

نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !

چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار و‌حاشا را نمیدانم!

D E V I L · 29/1/20

من ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ
ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ...
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می‌خندﺩ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ...

* رهــــــا * · 30/1/20

هر که عيب دگران پيش تو آورد و شمرد
بي گمان عيب تو پيش دگران خواهد بردش

سعدي

رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی

moh@mad · 1/2/20

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

D E V I L · 2/2/20

دل ز ما برد ندانم به کجا رفت و چه کرد...
مانده‌ام حیران پی دلبر بگردم یا که دل ؟!

moh@mad · 3/2/20

لازمه عاشقی است رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هـم رخصت دیـدار هست

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدير بازنشسته

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدير بازنشسته

دوستدار انجمن رمان ۹۸

مدير بازنشسته

کاربر ممتاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین