مشاعره

mobinaa_pasha · 27/1/24

moh@mad گفت:
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است

از زبان سوسن آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر این دیر کهن کارِسبکباران خوش است

تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای ب فدای چشم تو این چ نگاه کردن است

moh@mad · 31/1/24

mobinaa_pasha گفت:
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای ب فدای چشم تو این چ نگاه کردن است

تا به کی افزایش تن کاهش جان تا به کی
خانه ویران از پی تعمیر زندان تا به کی

وادی خونخوار عشق است این نه بازار هـ*ـوس
ترک سر باید در این ره فکر سامان تا به کی

mobinaa_pasha · 31/1/24

moh@mad گفت:
تا به کی افزایش تن کاهش جان تا به کی
خانه ویران از پی تعمیر زندان تا به کی

وادی خونخوار عشق است این نه بازار هـ*ـوس
ترک سر باید در این ره فکر سامان تا به کی

یوسف گمگشته باز اید ب کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

moh@mad · 4/2/24

mobinaa_pasha گفت:
یوسف گمگشته باز اید ب کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

راه خلوتگه خاصم بنما تا پس از این
می خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم

خرم آن روز کزین مرحله بربندم رخت
وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

Moubina · 4/2/24

moh@mad گفت:
راه خلوتگه خاصم بنما تا پس از این
می خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم

خرم آن روز کزین مرحله بربندم رخت
وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است
آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است

moh@mad · 4/2/24

Moubina گفت:
موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است
آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است

تا قبلهٔ من ابروی آن لعبت ترساست
فارغ دل من از مسجد و از دیر و کلیساست

یارب بکه گویم غم دل را که بمردم
از حسرت آن لـ*ـب که روانبخش مسیحاست

MaRjAn · 23/2/24

moh@mad گفت:
تا قبلهٔ من ابروی آن لعبت ترساست
فارغ دل من از مسجد و از دیر و کلیساست

یارب بکه گویم غم دل را که بمردم
از حسرت آن لـ*ـب که روانبخش مسیحاست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست

moh@mad · 24/2/24

MaRjAn گفت:
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست

تا که رسید بر دلم در دل شب خیال او
شعر شبم به عشق او بارش دانه دانه کرد

MaRjAn · 24/2/24

moh@mad گفت:
تا که رسید بر دلم در دل شب خیال او
شعر شبم به عشق او بارش دانه دانه کرد

در این درگه که گه‌گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه‌ای آگه

moh@mad · 28/2/24

MaRjAn گفت:
در این درگه که گه‌گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه‌ای آگه

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

کاربر ممتاز

عضو تازه وارد انجمن

کاربر ممتاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر برتر رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر برتر رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین