مشاعره

~ZaHrA~ · 27/3/20

دانه اي را كه دل موري از آن شاد شود
خوشي اش روز جزا تاج سليمان باشد

yeganeh yami · 27/3/20

* گفت:
دانه اي را كه دل موري از آن شاد شود
خوشي اش روز جزا تاج سليمان باشد

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد

Asal_Zinati · 27/3/20

در چشم ببین دو چشم آن مفتون را
نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را
هر خون که نخورده‌ست آن نرگس او
از دیدهٔ من روان ببین آن خون

~ZaHrA~ · 27/3/20

نبايد بستن اندر چيز و کس دل
که دل برداشتن کاريست مشکل

yeganeh yami · 27/3/20

لـ*ـب من عطر تورا دارد و من می ترسم
نکند مادرم از بـ*ـو*سه مان پی ببرد!

Asal_Zinati · 27/3/20

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و وردانم چو شمع

yeganeh yami · 27/3/20

عشق آن است که یوسف بخورد شلاقی
درد تا مغز و سر و جان زلیخا برود!

Asal_Zinati · 28/3/20

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

yeganeh yami · 28/3/20

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد!

Asal_Zinati · 28/3/20

دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر
هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو

پ. ن:"د" هام تموم شد

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی