دل نوشته نافه گشا | Yeganeh Yami کاربر انجمن رمان ۹۸

yeganeh yami · 6/9/20

انجمن رمان نویسی | دانلود رمان

دلنوشته: نافه‌گشا
دلنویس: yeganeh yami
ژانر: تراژدی
مقدمه:
باز هم قلم جور قلبمان را می‌کشد و جوهر همان اشک هایی‌ست که در سکوت خفته اند و ورق همان مأمنی‌ست که بی‌هوا از ما سلب کردند.
وای بر روزی که قلم با جوهر روی ورق بنویسد!
و وای بر روزی که قلم و جوهر و ورق نباشند!
#نافه_گشا

yeganeh yami · 7/9/20

دانلود رمان | انجمن رمان 98

وای بر ما...
وای بر ما و وای بر آن‌هایی که نالیدند از مهر سکوت دهانشان...
از کدام بیداد، فریاد می‌زنیم؟
ما نیز از تبار ظالمانیم!
بگو فریاد قلمت را چگونه در حنجرش حبس کردی؟
یا خط بطلان رویش کشیدی یا درب خانه‌ی پاکتی‌اش را به رویش بستی!
ما همه ظالمیم؛
جور خویش را کتمان می‌کنیم و ستم دیگری را آشکارا فریاد می‌زنیم.
ما نیز ظالمیم!
#نافه_گشا

yeganeh yami · 12/9/20

دانلود رمان | انجمن رمان 98

تا تو رفتی؛ پاییز آمد.
و منی سال‌هاست رها در زمستان است.
وقت کوچ نیست در این زمهریر اما، تو زمستان بیا من می‌بهارمت.
***
دوات، کاسه چشمانم...
قلم، استخوان حنجره‌ام
مرکب، قطره‌های خونم
و کاغذ چهره‌ام!
آغاز می‌کنم نوشتنی به پهنای صورت؛
و ناگهان جمجمه‌ام نم می‌کشد و آوار می‌شوم.
#نافه_گشا

yeganeh yami · 16/9/20

دانلود رمان | انجمن رمان 98

از تو به همان ابر‌های سیاهی پناه بردم که قطره‌های خون می‌زایند.
و من آبستن زمین بایر قلب چون لوتت هستم.
من بی‌صبرانه منتظر همان قطره احساسی هستم که آسمانی کند این سرخی بی‌فرجام را.
ببین چگونه میغان سیاه پوزخند می‌زنند.
و تو پنجه‌هایت را بگو چنگ بر گیسوانم زنند و مرا بیرون کشند از شریان‌هایی که مقصدش قلب تو، نیست!
#نافه_گشا

yeganeh yami · 28/9/20

دست من نیست دلم
حال به دام افتاده
نفسِ مرگ در این شهر بقاء افتاده
می‌نویسم که بدانی و بخوانی آن دم
که نباشی و ندانم که بلا افتاده!...

yeganeh yami · 15/10/20

محض ایمان جهان، دست مرا سفت بگیر!
چه کنم گر بروی؟
گر نشود؟...

yeganeh yami · 11/12/20

آنچنان در این خیابان با دلم می‌جویمت
گو که نابینا در شب در پی یک روزنه‌ست
ناگهان در خود شوم پیدا
دل کجاست؟ من کجا هستم؟
با چه من می‌جویمت؟
حال من؛ هم در پی یک گوشه چشمی از توام
هم امانت داده‌ام دل را!...

yeganeh yami · 3/2/21

مرا برای زندگی نخواهید؛ با من باید کمی مُرد.
شاید هم باید طنابی انداخت بر گردن روزمرگی‌‌هایمان.
ثانیه در این ثانیه می‌میرد و مرگ حامی سرد و متزلزلش...

yeganeh yami · 27/2/21

مادر بزرگ بسیار گریه می‌کرد.
به گفته مادر تمام طول زندگیش یک چشمش اشک بود و دیگری خون...!
آخر سر هم...

yeganeh yami · 17/3/21

*ماه منظومه من، مشتری‌اش بسیار است!...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین