رمان تاوان تبسم | Saba.s.f کاربر انجمن رمان ۹۸

M O B I N A · 23/7/21

خندیدم ‌و نشستم رو تـ*ـخت ماهان که با روتختی مشکی‌رنگی پوشیده شده بود و گفتم:
- آره از کجا فهمیدی؟
- دیگه، حالا چی می‌گفتی ازم؟
چشمکی به سامی زدم که به سقف نگاه کرد. چقدر ضایعست...

M O B I N A · 23/7/21

ماهان: اسم فیلمه چی هست؟
همین‌طور که لم داده بودم رو تـ*ـخت اسپرت ماهان داد زدم:
- یگانه اسم فیلم چیه؟
اون ‌هم داد زد:
- جن‌گیر...

M O B I N A · 23/7/21

- این کجاش ترسناک بود که تو جیغ می‌زنی؟
من‌ هم اخم کردم ‌و گفتم:
- خب از نظر من ترسناک بود.
دوباره نیشش رو باز کرد و گفت:
- یعنی من عاشق...

M O B I N A · 23/7/21

این فیلم از همه‌ی فیلم‌ها ترسناک‌تر بود.‌‌ بالاخره خداروشکر دست‌بردار شدن و گرفتن خوابیدن ‌و من بدبخت موندم و کلی ترس و جن‌هایی که حس می‌کردم الان دور من هستن. نمی‌دونم ساعت چند بود که‌‌ بالاخره خوابم برد. با سروصداهای مطی از خواب بیدار شدم و یه بی‌شعور بهش گفتم و از جام بلند شدم...

M O B I N A · 23/7/21

رفتم پیش یگانه ‌و کنارش ایستادم، دستم ‌رو بردم سمت رژ که مطی از حموم اومد و تندتند یه شلوار مشکی با یه مانتو و شال آبی تیره پوشید. دختر خوشگلی بود؛ موهای مشکی، چشم‌های آبی تیره با یه دماغ کوچولو به لطف عملش. خوشگل بود؛ ولی بیشتر ناز و بانمک بود. اون برخلاف ما که اکثراً چشم عسلی و موهای قهوه‌ای هستیم...

M O B I N A · 23/7/21

سعی کردم به ترافیک اهمیتی ندم ‌و به آهنگ مورد علاقه‌م گوش بدم.
«عشق من، صدات آرامش محضه
عشق من، به همه دنیا می‌ارزه عشق من
به دلم...

M O B I N A · 23/7/21

و بعد سحر یه لیوان آب گرم بهم داد. آخیش خوب شدم. یه نگاه به سامی کردم؛ مثل بچه‌‌ها سرش ‌رو انداخته بود پایین گفت:
- ببخشید!
دیدم خیلی ناراحته من هم لپش‌ رو بـ*ـو*س کردم و گفتم:
-...

M O B I N A · 23/7/21

با خنده دستی به لباس صورتی‌رنگم کشیدم و گفتم:
- مبارک باشه، یه عروسی افتادیم.
***
وای چقدر کارگر اینجاست! الان دیگه همه می‌دونن واسه مطی خواستگار اومده؛ آخه عمه شادی به بابا و...

M O B I N A · 23/7/21

یه نگاه تو آینه برای آخرین بار به خودم انداختم. از همه‌چیم راضی بودم. موهام خیلی خوشگل شده بود، قسمتی رو که باز گذاشته بودم و فر کرده بودم از زیر شال صورتیم بیرون می‌ذارم، آرایشم صورتی دخترونه بود و به لباس صورتی و دخترونه‌م خیلی می‌اومد. وای صبا شبیه فرشته‌ها شدی، چشم حسودهات کور! داشتم تو آینه...

M O B I N A · 23/7/21

سالن جشن واقعاً زیبا شده بود، پر از چراغ‌های رنگی و نورافشان‌ شده بود. از سقف کلی بادکنک و شراره آویزون بود. سرتاسر سالن میزهای گردی بود که دورشون صندلی بود و روی میزها میوه و شیرینی بود. وسط سالن خالی بود که برای رقص بود. هر چهار طرف سالن بلندگوهای بزرگی بود؛ اما هنوز سالن خالی بود. سالن ست قرمز و...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین