خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۱۹
- بقیشم که دیگه باید یادت باشه مریضی مادربزرگ بدتر شد و زد بالا اخرشم با دایی رفتن خارج تا درمان بشه، مام اومدیم اینجا‌.
نگاه خیرش رو از من گرفت و به ستاره‌ها دوخت.
به چشماش نگاه کردم، از توی نگاهاش معلوم بود که عمیق تو فکره.
دستش رو رو شونم گذاشت.
آوینا:
- بله، اینا رو یادمه.
یکم فکر کرد و جدی پرسید:
- راستی السا، تو این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، ~XFateMeHX~ و 9 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۰
آروم بسته شدن چشماش و کم‌کم به خواب رفتنش رو تماشا کردم، کی گفته این دختر پونزده سالس؟ اون هنوزم همون دختر معصوم پنج سالس که پشت چشمای شیطون و رفتار بزرگونش هنوزم همون دختر کوچولوی ناز و معصومه.
با یاد اتفاقای تولدم که یه ماه پیش بود و صورت کیکی و لباسای خیس آب آوینا دوباره خندم گرفت، لای موهاشم که پر کاغذ رنگی.
افتاده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، ~XFateMeHX~ و 9 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۱
آروین که تو شوک حرکت من بود از آوینا غافل شد و اونم در رفت بالای دیوار.
رو شاخه درخت نشستم، پام رو روی پام انداختم و با لبخند شیطونم به آروین نگاه کردم.
- آروین هر کارم که نکنی من اون شیطنت تو چشمات رو از صد متریم میتونم تشخیص بدم، پس الکی واسه من فیلم بازی نکن، تیریپ خشن و بداخلاقم نیا که چشات لوت میده.
آروین درحالی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، ~XFateMeHX~ و 9 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۲
یکم فکر کردم
- خب ۱۶۹۶ رو امتحان کن.
با یه چش غره رفتن به من شماره رو وارد کرد، ولی این بار که دید آهنگ درسته خیالش راحت شد. نیششم باز کرد و سی و دوتا دندونش رو که مثل مهتابی تو دهنش می‌درخشید به نمایش دراورد.
شروع کرد به مسخره بازی و ادا دراوردن با آهنگ ولی من که هنوز یکم کسل بودم، سرم رو به شیشه تکیه دادم تا اون از آهنگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، ~XFateMeHX~ و 9 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۳
صدا در برابر حال خراب من با حالتی ملایم گفت:
- باشه، باشه تو آروم باش، باشه.
کلافه فریاد زدم:
- آخه یعنی چی؟ تو بگو. حتی تو خوابمم با گذشتم سر و کاره! چرا نمیزارید فراموشش کنم؟ من میخوام فراموش کنم که هیچ چیز عادی نیست، من فقط می‌خوام عادی باشم، میخوام همه چیز عادی باشه.
صدا:
- خیلی خب باشه، تو آروم باش، مهم نیست، من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، ~XFateMeHX~ و 9 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۴
- میگم چقدر مونده تا برسیم؟
بی‌تفاوت یه نگاه به کیلومتر شمار ماشین و یه نگاه به ساعتش انداخت.
آروین:
- خیلی نمونده دیگه، یه نیم ساعت یه ساعت.
- آوین چقدره خوابیده؟
چند لحظه فکر کرد و بعد جواب داد.
آروین:
- یکی دو ساعت بعد تو اونم خوابید.
- آهان، بعد تو فقط من مسخره کن.
خودم که هیچی آروینم از لحن کینه جویانم خندش گرفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، ~XFateMeHX~ و 9 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۵
تکون محکمی مثل زمین لرزه رو احساس کردم و بعد حالت خاصی انگار به سرعت بالا می‌رفتم. از سر کنجکاوی چشمام رو باز کردن و با تعجب اسمون روز رو دیدم، ولی انگار بین لایه‌ی آخر اتمسفر و فضا بود، چون حاله ابی روشن روز به خوبی دیده می‌شد ولی ستاره‌ها هم کاملا مشخص بود. بردار مختصات شکل گرفت و ستاره‌ها باز هم شکل ترسیم کردن.
خیلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، ~XFateMeHX~ و 9 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
*پارت ۲۶*
برای چند ثانیه تمام نور‌های رنگی در اطرافم به پرواز دراومد و بعد با زانو روی زمین فرود اومدم.
حس خوبی بهم می‌دادن، یه آرامش عجیب، نمی‌دونم اسمش رو چی می‌شد گذاشت ولی حس خوبی بود‌.
چند ثانیه هوای‌ آزاد رو حس کردم، از درد و سوزشی که تو زانوهام بود چشمام رو بستم.
واقعا متوجه نشده بودم که دقیقا چه اتفاقی افتاد الان؟
گیج و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~ROYA~، LIDA_M و 6 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۷
با تعجب بهش نگاه کردم، بی‌این که اختیاری از خودم داشته باشم گفتم:
- منظورت چیه؟ من به کجا برگشتم؟
صدام از زور تعجب کمی تیزتر ک بلندتر از حد معمول شده بود.
لبخندش با وجود این که کاملا از جنس نور و ستاره‌های براق بود به خوبی قابل تشخیص بود.
با همون لبخند دلنشینش رو به من گفت:
- به خونت عزیزم، به سرزمین مادریت، به سرزمین ایشتار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، Saghár✿، دونه انار و 3 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۸
نورا آروم دورم می‌چرخیدن و بازی می‌کردن و من رو ناخواسته به خنده وا می‌داشتن، جوری که خستگی راه رو حس نمی‌کردم.
هه چه ساده همه چیز رو قبول کرده بودم.! مسخره نبود؟
شاید باور ناخواسته خوابام مقدمش بود، شایدم قصه‌های همیشگی مادربزرگم، آه نمی‌دونم، خسته شدم دیگه از این نمی‌دونما، کل زندگیم شده نمیدونم، نمیتونم خودم رو به جریان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روشنایی ستاره‌ها | bita sadeghi کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، The unborn، LIDA_M و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا