خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بابا چیزیت نشد؟ بابا!
آروم پشتمُ نوازش کرد.
- آروم باش دختر خوشگلم آروم باش.
یهو دوباره قبرُ دیدم و جیغ کشیدم.
مامان با نگرانی اومد طرفم!
- ترانه دخترم چرا جیغ می‌زنی؟ آروم باش دخترم.
م...مامان اون قبره اسم بابا... مامان اون....
لکنت گرفته بودم و نمی‌تونستم کاری بکنم. یهو جای پدر و مادرم اسکلت دیدم که پر از خون بودن. جیغ کشیدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 15 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ترانه چته دختر؟ روان‌پزشکه نمی‌خورتت که!
نمی‌دونم چرا حس می‌کردم نباید پیش این روان‌پزشکه می‌رفتم. اما خب باید می‌رفتم وگرنه دیوونه می‌شدم!
- ترانه آجی برو من میام دنبالت عزیزم!
سرمو تکون دادم و رفتم داخل.
یه منشی اونجا بود. رفتم سمتش:
- سلام خانوم ترانه صادقی هستم!
منشی یه نگاه بهم کرد، یهو بلند شد و با ذوق گفت:
- وای دختر تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 16 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
احساس کردم یه چیزی داره تو وجودم تکون می‌خوره. ترسیدم؛ اما نمی‌خواستم این روان پزشکه بفهمه. خدایا خودت کمکم کن.
بلند شد و به طرف تـ*ـخت رفت و بهش اشاره کرد.
- اینجا دراز بکش.
از سره جام بلند شدم و به طرفش رفتم. اول یه نگاه بهش کردم. بی تفاوت بود. چهره‌اش خیلی جذاب بود. صورت مردونه جذاب مخصوصا با اون ته‌ریش محشر!
دست از نگاه کردن بهش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 13 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- حس می‌کنم یه چیزی توی وجودمه، همش کابوس می‌بینم.
بهم نگاه کرد و چیزی نگفت. بیچاره چی میخواست بگه؟ خب معلومه میگه تو خود درگیریه مزمن داری باید بری تیمارستان بسـ*ـتری بشی.
گلوشو صاف کرد و بر خلاف تصورم خیلی مهربون گفت:
- ترانه، تو باید بفهمی ترست از چیه! اینو یادت باشه از چیزی بترسی همون چیز باعث عذابت میشه! تو از چی می‌ترسی؟
بهش نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 15 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- عزیزم برو توروخدا برو.
بچه از ترس پا به فرار گذاشت. خدایا می‌ترسم این اتفاقا یعنی چی؟ صدای آرتارو شنیدم.
- ترانه؟
اومد سمتم و سعی داشت کمکم کنه؛ اما بهش اجازه نمی‌دادم.
با گریه رو کردم بهش و گفتم:
- نه آرتا توروخدا نیا!
به حرفم گوش نکرد و سعی داشت کمکم کنه. گریه می‌کردم و درد می‌کشیدم.
- آرتا درد دارم.
آرتا یه بطری آب گرفت و روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، دونه انار و 13 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
قطرات اشک خودشون راه خودشونو گرفتن و سرازیر شدن. تنها چیزی که تونستم زمزمه کنم:
- بابا!
بلند شدم و دوییدم به طرف ماشینی که پدرم توش داشت می‌سوخت. با عجز و گریه داد زدم:
- توروخدا کمک کنین پدرم داره می‌سوزه توروخدا!
دستم کمی سوخت و اینبار حس کردم یکی داره از ماشین دورم می‌کنه.
- ولم کن بابام داره می‌سوزه ولم کن.
صدای آرتارو شنیدم:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، دونه انار و 12 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- می‌رسونیم خونه؟
وایساد و بهم نیم نگاهی کرد و گفت:
- کارای ترخیصتو انجام دادم بپوش بیا!
اینو گفت و رفت. آدمه نچسب بیشور. حیف این قیافه خوشگلته وگرنه دماغتو می‌شکوندم جناب آرتا خان.
شروع کردم به اداشو درآوردن:
- بپوش بیا!
تو اوج ناراحتی این پسره خل و چل با این کاراش خندم آورد.
از تـ*ـخت پایین اومدم و شالم رو سرم کردم. رفتم بیرون که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، دونه انار و 12 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- من خودم تو شوکم.
نمی‌دونم چیشد که یهو دهنم خود به خود بسته شد و همه جا برام تاریک شد. خواستم جیغ بزنم؛ اما نمی‌تونستم. دوباره کلی سنگ قبر دیدم. روی یکیشون اسم بابام نوشته شده بود که با یه تیک قرمز روش علامت گذاشته شده بود.
یه دفعه روی سنگ قبر بعدی اسم خواهرمُ نوشته شد.
خدایا این چه کابوسه وحشتناکیه؟ چرا تموم نمیشه؟
با سیلی که بهم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، دونه انار و 11 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرم و خواهرم کناره قبر بابا داشتن گریه می‌کردن و تا چشمشون به من افتاد به طرفم اومدن. مامان با چشم های اشکیش دستی به صورتم کشید و گفت:
- الهی مادر فدات بشه، مرگ باباتو جلو چشمات دیدی.
تو حصار دستاش قرارم داد. آرتا هنوز کنارم بوو. مامان متوجش شد و گفت:
- پسرم ترانه تازه چند روزه اومده کلینیکت؛ اما تو اینهمه هواشو داشتی ازت ممنونم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، دونه انار و 10 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
شروع کردم به حرف زدن. برام مهم نبود که صدامو کسی بشنوه!
- سلام بابایی خوبی؟ خوب می‌خوابی؟ دلت نمی‌خواد برگردی؟ رفتی منو تنها گذاشتی؟ الان من باید چیکار کنم بدون تو؟
سرمُ روی خاک سردش گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن.
یاده خاطراتش افتادم، مهربونیاش،عصبی شدنای الکیش!
با هق‌هق گفتم:
- بابایی، توروخدا....توروخدا....بلند شو!
خاکشو توی دستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، دونه انار و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا