خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ترانه
با هزارجور بدبختی از اون خونه در اومدم. حالا چیکار کنم؟ کجا برم؟ ای خدا! صدای روح تو سرم پیچید:
- دیگه کارت تمومه، خودت مجبور میشی برگردی پیشش!
عصبی گفتم:
- ببین گوش کن ببین چی میگم، می‌دونی که تو الان تو جسم منی. من همین الان می‌تونم خودمو بکشم و قصه زندگیه خودمُ تموم کنم و توام به هدفت نرسی!
خنده وحشتناکی کرد و گفت:
- ترانه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 22 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرتا
ترانه چرا رفتی؟ چرا ازم فرار می‌کنی؟ تو که دوسم داری! پس چرا این کارارو می‌کنی؟
سعید دستشُ روی شونه‌م گذاشت و برادرانه گفت:
- ناراحت نباش داداش پیداش می‌کنیم!
لبخند غمگینی زدم و دوباره به همون راهی که ترانه دویید نگاه کردم. لکه های خون روی زمین دیده می‌شد که به گفته سعید پاهاش زخمی شده بود؛ اما یه چیزی فکرمُ مشغول کرد. داشت سره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 21 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ترانه
بلاخره به جایی که می‌خواستم رسیدم. کرایه رو دادم و به سمت ویلا حرکت کردم.
قطره اشکی از چشمام چکید. مجبور شدم آرتا رو ترک کنم. همش بخاطر این روحِ کاش می‌شد یه جوری از دستش خلاص بشم! یادِ شکنجه هایی که اولین دوران باهاش بودم و اون خوابای وحشتناکی که شبا می‌دیدم افتادم و تازه دارم میفهمم چقدر بیچاره‌م!
حس تنها ترین آدمه روی جهانُ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 23 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ترانه
چرا همه جا انقدر تاریکه؟ وای خدا چقدرم ترسناکِ.
همونجور که به جلو قدم برمی‌داشتم احساس کردم یه چیزی پاهامو گرفته. با ترس به پاهام نگاه کردم که دیدم یه چیز شبیه اسکلت پاهامو گرفته. جیغ بلندی کشید و دوییدم که همزمان با دوییدنم دسته اون اسکلتم کنده شد و همراه پاهام کشیده می‌شد. بلندتر جیغ کشیدم و داشتم سکته می‌کردم.
یه دفعه دیدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 22 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- توروخدا بسته! توروخدا تمومش کن. کمک. آرتا!
داشتم یخ می‌کردم. داخل یه استخر پر از یخ بودم.
داخلش پر از تمساح بود که داشتن طرفم میومدن و دهنشون پر از خون بود.
جیغ کشیدم، چون شنا کردنم بلد نبودم و داشتم غرق می‌شدم.
- کمک...کمکم کنین.
دستُ پا می‌زدم و سعی می‌کردم تعادل داشته باشم تا غرق نشم.
- آرتا، توروخداکمکم کنین.
چهره ترسناک روح...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 20 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی مبل نشستم و سرمُ بین دستام گرفتم. دلم برای خانوادم تنگ شده! دلم برلی آرتا تنگ شده! طی شیش ماه کل زندگیم از این رو به اون رو شد. چشمامُ بستم و سعی کردم کمی بخوابم و فقط اینُ می‌خواستم که دوباره خواب نبینم.
***
صدای آهنگ خیلی زیاد بود و نمی‌تونستم سوگولُ پیدا کنم! وای یعنی این دختر کجاست؟
همه جارو نگاه کردم؛ اما نبود. ای خدا پس کجا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 21 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای دوییدنشون اومد. انقدر دوییدیم که خسته شدیم. سوگول دستمُ گرفت و گفت:
- بیا فعلا اینجا قایم شیم.
نگاه کردم که دیدم قبرستون ترسناک محله‌ست. یا خدا داشتم سکته می‌کردم. آخه اینجا جای قایم شدنه؟
پشت دو تا سنگ قبر قایم شدیم. صداشون اومد:
- کجا رفتن؟
- بیاین اونوری بریم.
صدای دوییدنشون اومد؛ اما من تنم عین بید می‌لرزید. ای سوگول خدا بگم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 20 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمامو باز کردم. روی تـ*ـخت بودم و سوگول کنارم دراز کشیده بود.
- سوگول!
بلتد شد و نگران ازم پرسید:
- خوبی ترانه؟ سکتم دادی دختر!
- دیشب واقعی بود؟
سرشو تکون داد. باز یاد اون صحنه های وحشتناک افتادم، خدایا نصیب هیچکی نکن.
گوشیم رو داد دستم و گفت:
- به مادرت زنگ بزن، بیهوش بودی الکی گفتم خوابی!
سرنو تکون دادم و زنگ زدم.
- سلام مامان.
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 20 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
داشتم ویوونه می‌شدم، خدایا تمومش کن.
یهو یکی به شدت تکونم داد که پریدم. سوگول بود که با نگرانی نگام می‌کرد.
- ترانه حالت خوبه؟
- نه سوگول اصلا خوب نیستم، فقط می‌خوام برم خونه.
بلند شدم و اصلا بهش فرصت ندادم که حرف بزنه و با پوشیدن لباسم از خونشون رفتم بیرون. راه رفتنم با استرس بود و می‌ترسیدم باز چیزه ترسنکای ببینم.
تو حاله خودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 20 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- چطور بابا حق داره بگه؛ ولی من نه؟
مامان خواست بزنمتم که سریع در رفتم. تو اتاقم بودم و خواستم لباسمُ در بیارم که یهو لکه های خون دیدم. جیغ کشیدم و روی تختم وایسادم.
جیغ زدم:
- مامان، بابا.
انگار هیچکی صدامُ نمی‌شنید. صدای ترسناکی شنیدم:
- ترانه، نگاه کن خوب نگاه کن.
داد زدم. خواستم برم طرف در که خودش باز شد و همه اومدن تو.
با ترس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین سنگ قبر | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، زهرا.م، Sahariiiii و 17 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا