نویسنده این موضوع
فصل ۵
[لیا]
کیندل را پایین میندازم و به مامان نگاه میکنم که در آستانه اتاق نشیمن ایستاده است:
- حالت خوبه؟
او جواب میدهد:
- خوبم، تو خوبی؟
نشستهام و كیندل خود را كنار خودم قرار میدهم كه متوجه میشوم او به طرز عجیبی به من نگاه میكند.
میآید كنار من بنشیند و میگوید:
- دیگه نمیخوای آستین رو ببینی؟
- نه... من نمیدونم که دیگه این کارو انجام میدم یا نه. ما توافق کردیم که باهم دوست باشیم، مامان، این دوستی با توجه به گذشته مثل این میمونه که ما میخوایم رابطمونو کش بدیم.
دو هفته است که آستین را نمیبینم ... یا از او چیزی نمیشنوم. من میدانم که او کار میکند - از آنچه روندا به من گفت - و صادقانه بگویم، این گونه برایم آسانتر است. من نیازی به گرفتار شدن در گذشته ندارم و باید جلو بروم. فقط خوشحالم که او دیگر از دست من عصبانی نیست. این بیش از چیزی است امیدوار بودم به دست آورم.
- من فکر کردم.
- مامان...
دست او را میگیرم، آن را به دامانم میکشم.
- من اونو دوست دارم، اما منو آستین قرار نیست دوباره با هم برگردیم. او یه دوست دختر داره و اونا با هم زندگی میکنن.
در حالی که تعجب کرده است زمزمه میکند:
- چی؟
- من براش خوشحالم. برای اولین بار درست حسمو میگم. بله، من هنوز یکم حسادت میکنم، اما طبیعیه. درسته؟
- باشه، درسته.
تکرار میکنم:
- خوبه.
و به طرف او خم میشوم:
- امروز میخوای چیکار کنی؟
- من ساعت سه نوبت پزشکی دارم.
- بهم نگفتی.
به ساعت نگاه میکنم، میبینم که این ساعت دو است.
- فقط یه چکآپ سادست.
میگویم:
- منم باهات میام.
رو به پیشرفت مبارزه برای نفس کشیدن | ~XFateMeHX~ کاربر انجمن رمان۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: