نویسنده این موضوع
فصل ۳
آستین
جوزی(مادر لیا) وقتی مادر لیا از اسکله به قایق من قدم می گذارد، می گویم:
- سلام.
نمی توانم بگویم که ما همیشه رابـ*ـطه ی خوبی داشتیم. مطمئنم جهنم هرگز نمی تواند بگوید او به دیدن من آمده است. جهنم(در اینجا مادر لیا به جهنم تشبیه شده است)، وقتی در جستجوی دخترش بودم، فکر کردم او قرار است منع تعقیب علیه من صادر کند.
او گفت:
- آستین.
سپس به سمت خانه می چرخید، در را باز می کرد و به سمت در اشاره می کرد.
او غر زنان می گفت:
- دمار از روزگارمون در اورد.
من او را دنبال می کنم، اجازه می دهم درب را در صورت من ببندد. این چیزی نیست که من می خواستم امروز با آن کنار بیایم، بعد از گذراندن تمام شب، با نگاه به چشمان لیا گفتم از او متنفرم.
او در حالی که دستانم را از روی سـ*ـینه ام عبور می دهم و به صفحه کنترل تکیه می دهم اظهار داشت:
- ما باید صحبت کنیم.
به او می گویم:
- دیر شده، جوزی.
سعی می كرد عصبانیت را از لحن من خارج كند، اما نتوانست. فکر می کردم از این گله ها گذشته ام، اما حالا، بعد از دیدن لیا، فهمیدم که این گونه نیست. من فقط آن را جمع کردم و حالا همه آن به صورت حباب در آمده است.
لیا اکنون حتی از زمانی که ما نوجوان بودیم زیباتر است. صورت او هنوز نرم و گرد بود، پوست او هنوز خامه ای بود اما لـ*ـب هایش پرتر به نظر می رسید. بدن او پر شده و به او منحنی هایی را در تمام مکان های مناسب داده است.
موهای قهوه ای او نوعی بود که می توانستید روی بالش خود پخش کنید یا به مشت خود بپیچید و چشمانش گرچه غمگین بودند اما همچنان براق بودند و عقل را از سر می پراندند. همه چیز در مورد او با من صحبت می کرد، اما هیچ راهی وجود ندارد که من به او برگردم، مهم نیست که به شدت مخالف است.
- اصلا تو می خوای بدونی می خوایم راجب چی صحبت کنیم.
- نه، من می دونم درباره چی می خوای با من حرف بزنی و همون جور که دیشب به لیا گفتم، من می دونم چرا اومده اینجا، من از راه اون دور می مونم، اما اونم باید از من دور بمونه.
احساس می کنم احمق هستم، اما باید اینگونه باشد. چاره دیگری نیست.
او با کنایه گفت:
- این از نظر تو خیلی دیپلماتیکه.
- نظر تو اینجوره.
- تو خیلی لجبازی می دونی، تو به من خیلی از اشتباهات منو یادآوری می کنی، خیلی عجیب و غریبی، همیشه فکر می کنی همه چیزو می دونی.
آستین
جوزی(مادر لیا) وقتی مادر لیا از اسکله به قایق من قدم می گذارد، می گویم:
- سلام.
نمی توانم بگویم که ما همیشه رابـ*ـطه ی خوبی داشتیم. مطمئنم جهنم هرگز نمی تواند بگوید او به دیدن من آمده است. جهنم(در اینجا مادر لیا به جهنم تشبیه شده است)، وقتی در جستجوی دخترش بودم، فکر کردم او قرار است منع تعقیب علیه من صادر کند.
او گفت:
- آستین.
سپس به سمت خانه می چرخید، در را باز می کرد و به سمت در اشاره می کرد.
او غر زنان می گفت:
- دمار از روزگارمون در اورد.
من او را دنبال می کنم، اجازه می دهم درب را در صورت من ببندد. این چیزی نیست که من می خواستم امروز با آن کنار بیایم، بعد از گذراندن تمام شب، با نگاه به چشمان لیا گفتم از او متنفرم.
او در حالی که دستانم را از روی سـ*ـینه ام عبور می دهم و به صفحه کنترل تکیه می دهم اظهار داشت:
- ما باید صحبت کنیم.
به او می گویم:
- دیر شده، جوزی.
سعی می كرد عصبانیت را از لحن من خارج كند، اما نتوانست. فکر می کردم از این گله ها گذشته ام، اما حالا، بعد از دیدن لیا، فهمیدم که این گونه نیست. من فقط آن را جمع کردم و حالا همه آن به صورت حباب در آمده است.
لیا اکنون حتی از زمانی که ما نوجوان بودیم زیباتر است. صورت او هنوز نرم و گرد بود، پوست او هنوز خامه ای بود اما لـ*ـب هایش پرتر به نظر می رسید. بدن او پر شده و به او منحنی هایی را در تمام مکان های مناسب داده است.
موهای قهوه ای او نوعی بود که می توانستید روی بالش خود پخش کنید یا به مشت خود بپیچید و چشمانش گرچه غمگین بودند اما همچنان براق بودند و عقل را از سر می پراندند. همه چیز در مورد او با من صحبت می کرد، اما هیچ راهی وجود ندارد که من به او برگردم، مهم نیست که به شدت مخالف است.
- اصلا تو می خوای بدونی می خوایم راجب چی صحبت کنیم.
- نه، من می دونم درباره چی می خوای با من حرف بزنی و همون جور که دیشب به لیا گفتم، من می دونم چرا اومده اینجا، من از راه اون دور می مونم، اما اونم باید از من دور بمونه.
احساس می کنم احمق هستم، اما باید اینگونه باشد. چاره دیگری نیست.
او با کنایه گفت:
- این از نظر تو خیلی دیپلماتیکه.
- نظر تو اینجوره.
- تو خیلی لجبازی می دونی، تو به من خیلی از اشتباهات منو یادآوری می کنی، خیلی عجیب و غریبی، همیشه فکر می کنی همه چیزو می دونی.
رو به پیشرفت مبارزه برای نفس کشیدن | ~XFateMeHX~ کاربر انجمن رمان۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: